بیداری اسلامی در بستر تاریخ(قسمت دوم)
بخش دوم: گفتمانهای دینی ۱٫ گفتمان سلفی گری افراطی – تکفیری یکی از جریان های دینی که در قرون میانی به تدریج در حوزه اندیشه و مذاهب اسلامی اثر گذاشت و خط فکری جدیدی را بنیان نهاد جریان سلفی گری است که در عصر اخیر نه به عنوان یک مکتب فکری خاص با یک سلسله اصول و فروع […]
بخش دوم: گفتمانهای دینی
۱٫ گفتمان سلفی گری افراطی – تکفیری
یکی از جریان های دینی که در قرون میانی به تدریج در حوزه اندیشه و مذاهب اسلامی اثر گذاشت و خط فکری جدیدی را بنیان نهاد جریان سلفی گری است که در عصر اخیر نه به عنوان یک مکتب فکری خاص با یک سلسله اصول و فروع عقیدتی بلکه به شکل یک جریان گذشته گرای فکری با یک ساختار سیاسی ویژه شناخته می شود.[۱]
سلفی گری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سُلَفیه (Salafiyye اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام گفتمانی است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می گذارد، بپردازند. سلفی گری دارای شاخه های متعددی است که حداقل می توان از دو نحله سلفی گری افراطی – تکفیری و سلفی گری معتدل نام برد. در این بخش به قسم اول یعنی سلفی گری افراطی – تکفیری پرداخته می شود و گروه دوم سلفی گری معتدل جداگانه بحث خوهد شد.[۲]
در اندیشه سلفیون افراطی، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.[۳] آنها با عقل، فلسفه، اجتهاد، تصوف و عرفان و هر گونه نو آوری به عنوان بدعت مخالفت میکنند. سلفی ها پایبندی شدیدی به ظاهر خود دارند، به گونه ای که برخی از آنها حتی داشتن شکل و شمایل خاص را برای یک مسلمان واجب می دانند. سلفیگری؛ پدیدهای انحصارطلبانه و مدعی مسلمانی که همه را جز خود کافر میداند. آنها با به تن کردن جامه سلف صالح که همان پیشینیان و صحابی رسول خدا هستند، با حذف دیگران از جامعه و کنار گذاشتن آنها به سوی یگانه شدن پیش رفته و از سویی دیگر، با ادعای وحدت، شمشیر تکفیر و تفرقه را کشیده و جامعه را به سوی چند دستگی میکشاند.
“محمد ابو زهره” مینویسد:«مقصود از سلفیّه، کسانی هستند که در قرن چهارم هجری ظاهر شدند. آنان تابع “احمد بن حنبل”، – کسی که عقیده سلف را زنده و برای آن، جهاد کرد- بوده و گمان میکردند که تمام آراء و اعتقاداتشان، به احمد بن حنبل منتهی میگردد. آنگاه در قرن هفتم، این روش، توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیا شد. او با اضافه کردن مسایلی به آن، شدیداً مردم را به این روش دعوت میکرد. آنگاه در قرن دوازده، آرای او در جزیره العرب توسط محمد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیان آن را زنده نگه داشتهاند»[۴]
یکی از نقاط عطف تفکر سلفگرایی ظهور ابن تیمیه حرّانی است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و اِِفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی اظهار داشت که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند. تفصیل دیدگاهها درباره او مجال دیگری میطلبد.بعد از وفات ابن تیمیه نیز افکار او مورد توجه اهل حدیث به ویژه حنبلیها بود و شاگردانش بر مبنای عناصر فکری او دعوت سلفیه را پایه ریزی کردند. در واقع او پلی برای وصول به مذهب سلف صالح به شمار میآید. [۵]
ذهبی، دانشمند بلند آوازه عصر ابنتیمیه، در نامهای خطاب به وی مینویسد: «ای بیچاره! آنان که از تو متابعت میکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودی قرار دارند. نه این است که عمده پیروان تو عقبمانده، گوشهگیر، سبکعقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند؟! اگر سخن مرا قبول نداری، آنان را امتحان کن و با مقیاس عدالت، بسنج. تا کی سخنان ناشایست خود را بالاتر از احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم میشماری؟ ای کاش، احادیث آن دو کتاب، از اعتراض تو در امان مانده بود. تو، گاهی آنها را تضعیف کرده و بیارزش میکنی و گاه توجیه نموده و انکار میکنی! آیا وقت آن نرسیده است که از جهل و نادانی دست برداری و توبه کنی؟ بدان که مرگت نزدیک شده است. به خدا قسم؛ گمان نمیکنم تو به یاد مرگ باشی، بلکه کسانی را که به یاد مرگ هستند، تحقیر میکنی!… تو با من که دوستت هستم، این چنین برخورد میکنی؛ پس با دشمنانت چه خواهی کرد؟! به خدا سوگند؛ در میان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور، فراوان هستند؛ چنانکه در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بیعار، زیاد به چشم میخورند.»[۶]
در قرن دوازدهم هجری قمری، محمدبن عبدالوهاب نجدی (۱۲۰۶- ۱۱۱۵٫ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاین رو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می خواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت می کرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبن حنبل بود. یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیره الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پس از آن که امرای سعودی نجد – که حنبلی مذهب بودند – به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبن عبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند.[۷] سلفیه بعد از محمد بن عبدالوهاب به صورت یک شکل و ساختار سیاسی درآمد و هم پیمانی وی با محمد بن سعود پایه گذار حاکمیت آل سعود در عربستان به این روند تسریع بخشید. پیوند میان علما و حاکمان سعودی گرچه دچار تغییر و تحول شده است و شیوخ وهابی از برخی اختیارات خود از جمله بازداشت و امر قضا بازماندند اما در عین حال هنوز هم از وضعیت و جایگاه خوبی در نظام سیاسی سعودی برخوردار هستند.[۸]
سلفیه افراطی امروز به گروه های مختلفی تقسیم می شوند که از مهمترین گروه های آن سلفی های جهادی است و سازمان القاعده از جمله آنان است. القاعده به عنوان یک گروه بنیادگرای مذهبی مدعی است به دنبال اجرای دقیق قوانین و سنن اسلامی است. ریشههای فکری این گروه به جماعت تبلیغی، مکتب دیوبندی و سلفیگری برمیگردد. القاعده بر مبنای آموزههای سلفی توانست به عنوان پدیدهای اجتماعی، اعتقادی و سیاسی در جهان اسلام، به خصوص خاورمیانه، ظهور کند. هرچند اندیشه و عمل این جریان اجتماعی در خود جهان اسلام و بیرون از حوزه تمدنی آن با چالشی جدی و اساسی مواجه شد، با این حال، طیفها، قشرها و لایههایی از هویت مذهبی در کشورهای مسلمان ضمن استقبال از چنین اندیشهای، بسترهای لازم را برای رشد و گسترش آن فراهم کردهاند.[۹] در کشورهای مسلمان افغانستان، پاکستان، عراق، لبنان و ترکیه نیز با اینکه اکثریت مردم علاقهای به این تفکر و جریان ندارند، بسترهایی وجود دارد که شرایط لازم را برای رشد القاعده در این کشور آماده کرده است.[۱۰]
۲٫ گفتمان احیاگری اسلامی
اولین جریانی که در واکنش به سقوط خلافت در جهان اسلام و مواجهه با غرب بهوجود آمد؛ اصلاحطلبی دینی با سردمداری سید جمالالدین اسدآبادی بود. دین در این جریان پایه اصلی و مولفه مهم شکلگیری دادههای علمی و فکری به حساب میآید. تمام تلاشهای فکری اندیشمندان متعلق به این جریان، به واکاوی و پالایش سنت مصروف میشد. در این جریان غرب و دستاوردهای مادی و فکری آن بد انگاشته نمیشد؛ بلکه برای احیای تمدن اسلامی مواجهه نیازمندانهای به غرب نیز داشتند. اما این توجه به غرب را از برای خدمت به اسلام به کار میگرفتند، زیرا اولویت آنها اسلام بود که در جهت احیای آن تلاش شد.[۱۱]
اندیشمندان این جریان، انجماد فکری، انسداد باب اجتهاد و عدم نوآوری در علم، استبداد داخلی و عدم وحدت مسلمانان در کنار استعمار خارجی را زمینهساز انحطاط تمدن اسلامی دانستهاند. این آسیبشناسی به آنها کمک کرد تا در مواجهه با امور جدید، در چارچوب سنت اسلامی، به سوی تطبیق درون دینی روی آورند؛ سید جمال الدین، محمد عبده، و… از فعالان ارشد این جریان هستند.[۱۲]
باید توجه داشت که دلایل اساسی رشد نهضت بیدارگری اسلامی متعدد است. پیوند و ارتباط دین و سیاست در اسلام که نمود عینی آن را در اصول اعتقادی و احکام اسلامی میتوان مشاهده کرد و همچنین نقش اصلی دین در حیات اجتماعی کشورهای مسلمان خاورمیانه را باید از جملهء این دلایل دانست. احساس و دریافت خطر و تهدید استعمار سیاسی و فرهنگی غرب و تأثیر مخرّب آن بر زندگی اجتماعی ملل مسلمان عاملی بود که بر تسریع در روند تحوّل فکری این نهضت تأثیر گذاشت.[۱۳]
سید جمالالدین اسدآبادی
در اینجا قابل ذکر است که در شروع و رشد نهضت بیدارگری اسلامی، متفکران شیعی- و بخصوص ایرانی- سهم مهمی را دارا هستند. ازاینروست که سید جمال الدین اسدآبادی به عنوان پیشگام این نهضت شناخته شده و همچنین دیگر متفکران شیعی و ایرانی در همین طریق قدم برداشتهاند.[۱۴] سید جمالالدین اسدآبادی از مهمترین شخصیتها و اندیشمندان معاصر جهان اسلام است که مبدأ تحول و خیزش و بیداری مسلمین و سلسله جنبان احیاگری دینی بوده است. نهضتهای مختلف در سراسر جهان اسلام ریشه حرکت خویش را در اندیشه و رفتار سد جمال جستجو میکنند و براین انتساب افتخار میکنند.
متفکران و نویسندگان اسلامی و غیر اسلامی پیرامون شخصیت و زندگانی سید جمالالدین آثار فراوانی را نگاشتهاند و همگان به پیشگامی او در نهضت بیداری اسلامی و احیاگری دینی و مبارزه علیه استعمار و استبداد معترفند. و رهبران نهضتهای مختلف اسلامی هریک به نحوی در صدد بوده هستند که حرکت خویش را در طول، و الهام گرفته از شخصیت و حرکت سید جمال معرفی کنند.[۱۵] او برای اصلاح امور امت اسلام به سفر و اقامت در سرزمینهای اسلامی و غیر اسلامی همچون مصر، استانبول، هند، ایران، پاریس، روسیه و… همت گمارد و از هیچ کوششی جهت تربیت شاگردان و بیداری امت اسلامی کوتاه نکرد و سرانجام پس از عمری احیای معارف عقلی و اسلامی و مبارزه با استبداد و استعمار به سال ۱۳۱۴ ه. ق تحت شدیدترین محاصره در استانبول درگذشت. اما دیری نپایید که زحمات سید با آغاز نهضتهای اسلامی و بیداری ملل مسلمان به نتیجه رسید.[۱۶]
گستره شخصیت و نهضت سید جمال و میزان عمق و نفوذ او در میان متفکران اسلامی خود گواه بر اندیشه محکم و مستدل و نظام فکری عقلانی و جهانبینی فلسفی اوست. او توانست با تکیه بر فلسفه نظری خویش وارد عرصه سیاست و اجتماع گردد و با تربیت شاگردانی در فلسفه و حکمت و تألیف آثاری در فلسفه و کلام، نهضت فلسفی را در جهان اهل تسنن آغاز کند. احمد امین در مورد حرکت اصلاحی سید در مصر مینویسد:«فعّالیّت و نشاط تعلیمى مرحوم سیّد دو رشته داشت: رشته اول دروس علمى منظمى بود که در خانهاش واقع در خان خلیلى القا مىکرد. رشته دوم دروس عملىاى بود که براى واردین و میهمانانش در خانه خود و چه در خانههاى بزرگان، وقتى که به بازدید آنها مىرفت و چه در قهوهخانه بوسته، نزدیک قبه خضرا و چه در اجتماعات دیگر پیش مى آمد، القاء مىکرد.» [۱۷]
محمد عبده نیز در ضمن تشریح اوضاع فاسد اوایل عصر خویش در مصر و آغاز نهضت فلسفی سید، چنین مىنویسد: «آن روزهایى که وضع مردم چنین حالتى داشت، نه نویسندهاى بود که آنها را آگاه کند و نه خطیبى که آنها را موعظه نماید، همانطور که سنت الهى در هر عصر و زمانى به کمک مردم مىآید واقعهاى روى داد که کمتر کسى متوجّه آن بود، و آن واقعه چنین بود: در سال ۱۲۸۶ هجرى، مردى غریب و بصیر و بینا به اوضاع دین و کشور آمد که به اوضاع و احوال ملتها آشنا بود و داراى معلوماتى وسیع و دلى لبریز از معارف، مردى پردل و پرجرئت معروف به سیّد جمالالدین افغانى، که به تدریس بخشى از علوم عقلى مشغول شد… و طلاب در اوقات تعطیل که به شهرستانهاى خود مىرفتند معارفى را که از او کسب کرده بودند، نقل مىکردند و نشر مىدادند و کسانى که به ملاقات این مرد نایل مىشدند، مطالبى را که از او مى شنیدند، به محلات خود مىبردند و به مردم مىرساندند، در نتیجه مشاعر بیدار و عقول زنده شد و ظلمات غفلت خفیف و سبک گردید.»[۱۸]
نهضت سید جمال با ویژگیهای خاص آن همچون عقلگرایی، تلازم دین با عقل و عرفان، اجتهاد و بازسازی تفکر دینی، جمع بین سنت و هویت اسلامی با تجدد و مدرنیته غربی بدون خودباختگی، مقابله با استبداد و استعمار، و وحدت حقه مسلمین و … را میتوان در ادامه سنت فلسفی و تفکر دینی حکمت متعالیه دانست[۱۹]
علامه محمد اقبال – فیلسوف پاکستانی- مینویسد: «وظیفهای که امروزه پیش روی مسلمانان قرار دارد بیاندازه خطیر است. مسلمان امروزی باید کل دستگاه اسلام را بدون آنکه کاملاً از گذشته منتزع شود مروری دوباره کند. … ولی آن کس که اهمیت و سنگینی این وظیفه را به تمام دریافت، سید جمالالدین اسدآبادی بود، که ژرفنگری او در تاریخ فکر و حیات اسلامی، با تجربهی وسیعش از آدمیان و اطوار و آدابشان، او را حلقهی اتصال زندهای میان گذشته و آینده ساخته است. اگر نیروی خستگیناپذیر او در یک جه به کار میافتاد و خود را تماماً وقف اسلام به عنوان یک نظام عقیدتی و ارشادی میکرد، امروز جهان اسلام، عقلاً زیربنای محکمتری داشت. تنها راهِ گشوده در برابرمان اینست که ضمن حفظ استقلال فکری، خود را به دانش و آگاهی نوین نزدیک سازیم.»[۲۰]
استاد مطهری با اشاره به فرهنگ اسلامی و دغدغههای دینی سید مینویسد: «سید مخصوصاً روی توحید اسلامی و اینکه اسلام توحید را جز بر مبنای یقین برهانی پذیرفته نمیداند و اینکه توحید برهانی و استدلالی ریشهسوز همه عقاید باطله است تکیه فراوان داشت و معتقد بود جامعهای که معتقد باشد اساسیترین معتقداتش را باید با نیروی برهان و یقین، نه ظن و تخمین و نه تعبد و تقلید به دست آورد کافی است که زیر بار خرافه و اوهام نرود . پس باید مردم را به توحید برهانی دعوت کرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دینی برای آنها مسلم و مسجل گردد. به همین جهت سید برای فلسفه الهی اسلامی ارزش قائل بود. فلسفه تدریس میکرد و پیروان خویش را به آموختن حکمت الهی اسلامی تشویق میکرد. شاگرد وفادارش محمد عبده را به مطالعه فلسفه وادار نمود. گویند عبده دو دستنویس از «اشارات» بوعلی به خط خود نوشته و یکی را به ستایش از سید پایان داده است. ظاهراً در اثر همین تشویق سید بود که عبده به چاپ و نشر برخی کتب فلسفی پرداخت «نجات» بوعلی و همچنین «البصائر النصیریه» ابن سهلان ساوجی و علی الظاهر قسمتی از «منطق المشرقیین» بوعلی را برای اولین بار چاپ و نشر کرد.[۲۱]
با این وجود سید جمال نتوانست در دوران حیاتش ثمرات سیاسی و اجتماعی نهضت خود را مشاهده کند چنانچه خود در آسیب شناسی حرکت خود در آخرین نامه از زندان اسلامبول خطاب به جوانان ایرانی نوشت:
«من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود مینویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم، نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشتهشدن متوحش، خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشتهشدن. حبسم برای آزادی نوع، کشته میشوم برای زندگی قوم، ولی افسوس میخورم از اینکه کِشتههای خود را ندرویدم، به آرزوئی که داشتم کاملاً نائل نگردیدم، شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم، دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم، ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شورهزار سلطنت فاسد نمینمودم، آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمورسید. هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید، در این مدت هیچیک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت، امیدواریها به ایرانم بود …
باری من از دوست گرامی خود خواهشمندم این آخرین نامه را بنظر دوستان عزیز و هممسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آنها بگوئید: شما که میوه رسیده ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید. با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت بشما یار است و خالق طبیعت مددکار، سیل تجدد بهسرعت بطرف مشرق جاری است، بنیاد حکومت مطلقه منعدم شدنی است، شماها تا میتوانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص، شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت و ایرانی، سد سدید گردیده کوشش نمائید نه در نیستی صاحبان عادات. هرگاه بخواهید اشخاص مانع شوید وقت شما تلف میگردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید باز آن عادت دیگران را بر خود جلب میکند، سعی کنید موانعی را که میانه الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمائید. گول عوام فریبان را نخورید.»[۲۲]
اما حرکت احیاگرانه او توسط برخی از شاگردان و دوست داران ادامه یافت شیخ محمد عبده ، سعد زغول و … در مصر، آیت الله سید محمد طباطبایی در ایران، علامه محمد اقبال در پاکستان از اولین مروّجان افکار احیاگرانه سید جمال در جهان اسلام بودند.
علامه محمد رضا حکیمی مینویسد: «کسانی که در این سالهای اخیر، در هر جای جهان و به هر زبان درباره تاریخ فلسفه اسلامی یا فلاسفه اسلام یا فلسفه و فلاسفه اسلامی ایران کتاب یا مقاله نوشتهاند، یا درس دادهاند و سید جمالالدین را در این شمار نیاوردهاند ، بیگمان کار خویش را با نقصی عظیم و غیر قابل جبران و حتی غیر قابل چشمپوشی توام کردهاند . در این سده اخیر کدام فیلسوف در اسلام و ایران، عظیم القدرتر از سید جمالالدین داشتهایم ؟ فیلسوفی که از دیدگاه ویژه فلسفی نیز میتوان او را یکی از بهترین اخلاف فارابی و ابن سینا و ابوالحسن عامری و امثال اینان در فلسفه سیاسی و ابن خلدون در فلسفه اجتماعی دانست آنهم نه صرفاً نظری، بلکه عملی و نه صرفاً متفکر ، بلکه فعال. فیلسوفی که فلسفهاش از وحی قرآنی و سنت اسلامی نیز کاملاً سیراب است، فیلسوفی که باید او را پس از ابونصر فارابی، بزرگترین فیلسوف سیاسی اسلام دانست.»[۲۳]
شیخ محمد عبده
پس از سید جمال، دومین شخصیتى که نامش به عنوان مصلح در جهان تسنن، بالخصوص در جامعه عرب، برده مىشود شیخ محمد عبده شاگرد و مرید سید جمال است. عبده روح خود و زندگى معنوى خود را مدیون سید جمال مىدانست.[۲۴] محمدعبده، متفکر، متکلم، مصلح و مفتی الأزهر، از برجسته ترین نو اندیشان و إحیاگران اندیشه دینی و اصلاح طلبان اجتماعی در جهان اسلام و به ویژه در جامعه عرب محسوب می گردد. شیخ محمد عبده در سال ۱۲۶۶ه.ق. در یکی از دهکده های مصر به نام “محله نصر” متولد شد. او از محضر شیخ حسن الطویل و سید جمال الدین اسد آبادی بهره برد. همچنین به توصیه سید جمال به مطالعه علوم عقلی پرداخت و وارد شغل معلمی شد و شاگردان زیادی را تربیت نمود که از جمله می توان به محمد رشید رضا، سعد زغلول، طه حسین، عبدالغادر مغربی، مصطفی عبدالرزاق اشاره کرد. عبده در انتشار روزنامه عروه الوثقی با سید جمال نیز همکاری می کرد.
محمد عبده پس از چند سال و با تغییر و تحولی که در بدنه سیاسی- اجتماعی جامعه ایجاد شد، با عضویت انتصابی در اواخر عمر در مجلس شورا که هیئتی مشورتی بود، زندگی خویش را سراسر به اصلاح فکر دینی و سازمان های دینی و فعالیتهای خیریه وقف کرد. در سال ۱۸۹۹ خدیو مصر عبده را به مقام مفتی منصوب کرد و تا پایان عمر بر این مسند باقی ماند. محمد عبده در سال ۱۳۲۳ ه.ق. به علت بیماری سرطان در گذشت.
شیخ محمد عبده چاره مقابله با هر دو جریان تحجر و غربزدگی را احیای فکر دینی و بازگشت به سرچشمه های اصلی شریعت اسلامی از راه مبازره با تقلید می دانست. وی به مانند سید جمال با این فکر مخالفت کرد که باب اجتهاد از زمان احمد حنبل بسته شده و از این جهت با علمای الازهر مخالف بود. البته معتقد بود که تنها راسخان در علم می توانند به اجتهاد بپردازند. [۲۵]
عبده، در رساله التوحید، به ریشههاى جمود فکرى مسلمانان و راههاى علاج آن پرداخته است، به نظر او، ایمان بدون تعقل و برعکس و افراط و تفریط در تعقل و تقلید به طورى که یک دسته عقل را خارج از چهارچوب دین بکار ببرند و دسته مقابل، عقل را به طور کلى از حوزه دین خارج بکنند. و نیز زمامداران جاهل و علماى سوء و دروغین. همه اینها دست بدست هم داده و رشد فکرى، دینى، علمى و اجتماعى مسلمانان را متوقف کردهاند. او به تعامل عقل و دین و تعلق و تفقه و مسأله اجتهاد و توجه به مقتضاى زمان اصرار دارد و به جاى تأویل و تکفیر و تقلید به تفسیر و تعقل و تدبّر مى پردازد. او مسلمانان را به شناخت بیمارىها و ضعفهاى خود دعوت نمود.[۲۶]
در مواجهه شریعت اسلامی با مسائل دنیای جدید و تطبیق آنها با هم به نظر عبده باید دو اصل را به کار بست:
۱٫ اصل مصلحت یا استصلاح ؛۲٫ اصل دوم تلفیق است که مقصود عبده از آن آمیختن و سازگار کردن مذاهب مختلف است در حل مسائل اجتماعی وی نه تنها در برابر مذاهب اسلامی غیر از مذهب خود اعم از مذاهب اهل تسنن یا مذهب شیعه بلکه نسبت به ادیان یهود و مسیحیت هم با تساهل رفتار می کرد. عبده دو آرزو داشت. یکی آرزوی وحدت و اتحاد ملت مسلمان و دوم آرزوی یگانگی ملت مصر که شاخه ای از امت اسلامی بود. گرچه این دو آرزو چندان با هم قرابت نداشتند اما او سعی کرد که هرگز از جدایی بین سیاست و دیانت صحبت نکند و اعتقادی هم به آن نداشت. او حکومتی را می پسندید که در آن کارها بر اساس مشورت مردم پیش رود و معتقد بود که حاکم اسلامی باید به پیروی از شریعت اسلامی و مشورت با اهل حل و عقد به دادگری حکومت کند.[۲۷]
شرح نهج البلاغه او گامی موثر در تقریب بین مذاهب اسلامی بود. در جای جای این کتاب می توان ارادت و علاقه قلبی وافر شیخ عبده را به حضرت علی(ع) یافت. وی در راستای گفتگوی ادیان نیز به ایجاد مرکز و مجتمعی با شرکت علماء ادیان اسلام و مسیح و یهود به نام جمعیت التقریب بین اهل الاسلام واهل الکتاب” پرداخت.[۲۸]
شهید مطهری در تحلیل نهضت عبده می نویسد: «عبده همان دردهایى که سید جمال تشخیص داده بود، احساس مىکرد. چیزى که عبده را از سید جمال متمایز مىسازد توجه خاص عبده به بحران اندیشه مذهبى مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربى و مقتضیات جدید جهان اسلام است، که مسلمانان در اثر رکود چند صد ساله آمادگى درستى براى مقابله با این بحران نداشتند. به عبارت دیگر عبده پس از جدا شدن از سید جمال و بازگشت به مصر، آنچه اندیشه او را آزار مىداد و در جستجوى راه حلى براى آن بود مسئله «اسلام و مقتضیات زمان» بود. عبده- برخلاف سید جمال- آن نوع مسئولیتى را احساس مىکرد که یک عالم دینى احساس مىکند. از این رو در پى کشف ضوابطى بود که جلو افراط و تفریط را بگیرد.
از این رو عبده مسائلى را طرح کرده که سید جمال طرح نکرده است از قبیل فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانى فلسفى حقوق در اجتهاد، ایجاد نظام حقوقى جدید در فقه که پاسخگوى مسائل روز باشد، تمایز قائل شدن میان عبادات و معاملات و به عبارت دیگر تمایز قائل شدن میان آنچه به امور معنوى و اخروى مربوط است و آنچه به امور زندگى و دنیایى مربوط است و اینکه فقیه در قسم دوم حق نوعى اجتهاد دارد که در قسم اول ندارد، و همچنین دید خاصى درباره اجماع و اینکه اعتبار اجماع همان اعتبار افکار عمومى است، و همچنین اینکه اصل شورا در اسلام همان اصل دموکراسى است که غرب قرنها بعد طرح کرده است.
عبده مانند سید جمال در پى آن بود که ثابت کند اسلام توانایى دارد که به صورت یک مکتب و یک ایدئولوژى، راهنما و تکیهگاه اندیشه جامعه اسلامى قرار گیرد و آنها را به عزت دنیایى و سعادت اخروى برساند. از این رو سعى داشت فلسفههاى دنیایى و اجتماعى مقررات اسلامى از قبیل نماز و روزه و حج و زکات و انفاق، و استحکام اصول اخلاقى اسلام را روشن نماید. عبده با سید جمال در دو جهت اختلاف نظر داشت: یکى اینکه سید انقلابى فکر مىکرد و عبده طرفدار اصلاح تدریجى بود. دیگر اینکه سید مبارزه با استبداد و استعمار را در رأس برنامههاى خود قرار داده بود و معتقد بود اول باید ریشه این امّ الفساد را کند و دور انداخت، ولى عبده معتقد بود که آموزش و تربیت دینى جامعه تقدم دارد بر آموزش و پرورش سیاسى آنها و بر هر حرکت سیاسى.»[۲۹]
در کتاب سیرى در اندیشه سیاسى عرب چنین آمده است: «
نتایج کار سید با عبده از حیث تأثیرى که ایندو بر تاریخ بیدارى مسلمانان داشتهاند، از یکدیگر بسیار متفاوت بوده است. سید جمال بیشتر مرد پیکار و سختکوشى بود و عبده مرد اندیشه و میانهروى. سید جمال آزادى مسلمانان را تنها راه تحرک فکرى آنان مىدانست و عبده بیشتر پرواى تربیت اخلاقى و دینى مسلمانان را داشت. سید جمال دامنه کوششهاى خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامى گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان کوشید. ولى شاید به دلیل همین تفاوتها باید بگوییم که حاصل کار سید جمال و حاصل کار عبده مکمل یکدیگر بوده است، مخصوصاً که هردوى آنها ضرورت بازگشت مستقیم به منابع اصلى فکر دینى و توجیه عقلى احکام شریعت و هماهنگى آنها با مسائل عصر و پرهیز از پراکندگى و فرقهبازى و پافشارى بر سر احیاى اجتهاد و کوشش براى شناخت روح و جوهر دین اسلام در وراى قواعد خشک و بینش قشرى علماى چاکر حکومت، همداستان بودند و همین خواستها و آرزوها بود که به نام اصول اساسى تجددخواهى سنى پذیرفته شد.»[۳۰]
سعد زغلول
سعد زغلول(۱۸۵۸ – ۱۹۲۷)یکی از برجسته ترین رهبران مصر و شاگرد برجسته سید جمال الدین اسدآبادی بود ه گروهی به نام وفد با آرمان استقلال طلبی مصر تشکیل داد و رهبری قیام ۱۹۱۹ را در برابر انگلستان برعهده داشت ین قیام به خروج مصر از تحتالحمایگی بریتانیا انجامید. او در سال ۱۸۸۳ به اتهام شرکت در سازمان ملی شناخته شده به عنوان «انتقام انجمن» بازداشت شد. با پیروزی حزب وفد در سال۱۹۲۳، در انتخابات مجلس مصر، سعد زغلول به نخست وزیرى رسید اما پس از مدتی استعفا کرد.
سعد زغلول پاشا رهبر بزرگ و ملی و رئیس دولت مصر، درباره خاطرات دوران جوانی خود می نویسد: «در دوران جوانی، آن زمانی که در الازهر مصر تحصیل می کردم، شنیدم که سیدجمال الدین آمده و در الازهر، علوم جدید را نشر می دهد. پس از اولین ملاقات باوی، مسحور قیافه او شدم و به رفقا گفتم که نباید دیگر از این مرد معارضه کنیم.»[۳۱]
در سال ۱۳۶۴ ه ق سعد رهبر انقلاب ۱۹۱۹ در این کشور دیده از جهان فروبست .
احمد شوقی[۳۲]
احمد شوقی در سال ۱۸۶۸ در زمان خدیو اسماعیل در یک خانواده که پدر کرد و مادر ترک و جده پدری و جده مادری یونانی بود , در مصر متولد شد .و از وضعیت بلاد عربی غافل نبود و درباره آنها نیز قصایدی سرود این بود که آوازه اشتهارش همه جا را فرا گرفت و همه سرزمین های عربی با او به عنوان امیر الشعراء بیعت کردند شوقی اگر شاعر جهان نیست , شاعر مشرق زمین است او از بزرگترین ارکان نهضتی است که شعر عربی را به سوی ارزشهای جاودانه سوق داده است . [۳۳]
در اندیشه شوقی، زندگی چیزی جز عقیده و جهاد نیست و انسان عقیدهمند، باید در راه حفظ و نشر افکار و اندیشههای انسانی خود مجاهدت ورزد. در واقع، روح زندگی و درونمایه آن، از نظر شوقی دو عنصر (عقیده) و (جهاد) هستند که مهمترین مشخصههاییاند که نوع نگرش احمد شوقی را به زندگی، از نوع نگاه متنبی تمیز میدهند و بر مبنای این دو عنصر است، که احمد شوقی از آن نگاه کوتهبینانه زندگی حیوانی، خارج گشته و وارد گستره حیات انسانی شده است:
«قف دون رأیک فیالحیاه مجاهداً ان الحیاه عقیده و جهاد»[۳۴]
در دیدگاه او، حوادث روزگار در گستره حیات چنان معرکهای برپا میکنند که از شدت و حدت آن، قومی دلان به لانه صبر پناه برند و بزدلان در دم جان سپارند:
«لا أری الایام الا معرکاً و أری الصندید فیه من صبر
رب واهی الجاش فیه قصف مات بالجبن، اودی بالحذر» [۳۵]
در چنین معرکهای، که در عرصه حیات رخ نموده «انسان» و «زمانه» پنجه در پنجه هم افکندهاند و زمانه مکاره در هر رهگذری دامی تنیده و میان آن دانههای مرگ بنشانده است.
«کأنی و الزمان علی قتال مساجله بمیدان الحیاه
تأمل هل تری الا شباکاً من الایام حولک ملقیات»
بنابر باور شوقی، روزگار بیشک هماره پیروز این میدان است، چگونه نباشد حال آن که سرپنجه پولادینش آهن سرسخت را چون موم نرم میکند و سنگ خارا را درهم میشکند و هر گردنکش جبار را، برجایش مینشاند.
فانالحیاه تقل الحدی د اذا لبسته، و تبلی الحجر
فدع کل طاغیه للزما ن فأن الزمان یقیم الصعر»
احمد شوقی، هدف نهایی را در گستره حیات دنیوی نمیجوید. زندگی از منظر شوقی، حکم (راهی) را دارد جهت رسیدن به هدفی که تحقق آن در ماوراء این حیات صورت میپذیرد. بنابراین، نوع تفکر است که او چنین میسراید:
وجدت الحیاه طریق الزمر الی بعثه و شئون أخر
و ما باطلا ینزل النازلون ولا عبثاً یزمعون السفر»
در حین عبور از این راه، انسان چه به هنگامه شادکامیها و چه در حرمان و شوربختیها، باید صبر پیشه سازد زیرا هر یک به وجهی انسان را به گمراهی میکشانند و از ادامه سیر بازمیدارند. شادکامیها و شادخواریها، انسان بیصبر را در لجنزار غرور غرقه میسازند و حرمان و تلخکامیها، آدمی را در ظلمات یأس رها میکنند. پس باید ابرهای تیره یأس را از آسمان دل به کناری زد، تا پرتوهای خورشید امید بر گستره دل به نورافشانی پردازند.
«فاصبر علی نعمی الحیاه و بوسها نعمی الحیاه و بوسها سیان»
«لا تحفلن ببوسها و نعیمها نعمی الحیاه و بوسها تضلیل» [۳۶]
۳٫ گفتمان اصول گرایی اسلامی (سلفی گرایی معتدل)
یکی از جریانهای کلامی معاصر، جریان اصول گرایی اسلامی ، «نوسلفیه» یا «سلفیه متعادل» است که علیرغم پذیرش اصول، روش و کلیات سلفیگری، بعضی از مسائل سلفیه سنتی را به نقد کشانده و برخی از تندرویها و افراطگریهای سلفیه را تعدیل کرده است. جریان نوسلفیه نیز مانند سلفیه سنتی، حول اصل توحید و احیای خلافت اسلامی و جهاد و امثال آن تمرکز دارد؛ اما این جریان میکوشد مباحث توحید اسلامی را از توحید قبوری و تکفیر دیگران، به توحید عملی و جنبههای گوناگون آن در جامعه بکشاند و از احیای توحید به احیای حکومت اسلامی ـ در برابر حکومت جاهلیت ـ و نیز توحید در قانونگذاری و توحید در حاکمیت راه یابد؛ همچنین اصل جهاد را نه در برابر برادران مسلمان، بلکه در برابر جبهه کفر و نظام سلطه به تحقق عملی برساند[۳۷]. سلفی گرایی معتدل ریشه در اندیشه های دو تن از شاگردان مکتب سید جمال الدین اسدآبادی یعنی شیخ محمد رشید رضا شاگرد محمد عبده در مصر و سید ابوالاعلی مودودی شاگرد علامه محمد اقبال در پاکستان دارد. که رهبران جمعیت اخوان المسلمین مصر یعنی حسن البناء و سید قطب با ارتزاق از تفکر و آراء این دو نفر جنبش بزرگی را در سطح جهان اسلام به وجود آوردند.
شیخ محمد رشید رضا
رشید رضا به سال ۱۸۶۵ در قریه ای کوچک به نام قلامون در حوالی طرابلس در لبنان کنونی متولد شد. رشید رضا با استفاده از مطالب سید جمال و محمد عبده که در تبعید فرانسه به سر می بردند توانست به خطیبی مذهبی و توانمند در قریه خود تبدیل شود و منبر وعظ مسجد شهر را از آن خود کند که در آن مجالس دروس تفسیر می گفت. علاقه و شیفتگی رشید رضا به نشر روزنامه و نشریات اصلاحگرانه مذهبی از زمانی آغاز شد که او با نشریه عروه الوثقی سید جمال الدین اسدآبادی آشنا شد.. او این رویداد را با زبان خویش چنین بیان کرده است: “تمام آمال و آرزوهایم پیش از مطالعه عروه الوثقی، تلاش برای ترویج عقاید اسلام بود. اما پس از آن راه جدیدی را کشف کرده بودم : تلاش برای احیاء اتحاد و یکپارچگی جامعه اسلام. وظیفه تازه من، هدایت مسلمین به طرق پیشرفت و توسعه تمدن غربی با تکیه بر ایمان اسلامی بود.[۳۸]
وى بسیار تمایل داشت که با سیدجمالالدین اسدآبادى دیدار کند، اما این خواستهاش به فرجام نرسید و تنها با او از طریق مکاتبات، ارتباط برقرار نمود. زمانى که رشیدرضا در طرابلس اقامت داشت، شیخ محمد عبده به اتهام فعالیتهاى انقلابى بر ضد دولت عثمانى به بیروت تبعید شد. عبده که به توسعهى نهضت اسلامى – عربى از طریق تعلیم و تربیت اعتقاد فراوانى داشت، حلقههاى درس خود را در مدرسهى «السلطانیه»ى بیروت آغاز کرد و توانست اندیشههاى اسلامى خود را در این سرزمین بسط دهد. به رغم حضور طولانى عبده در بیروت، رشیدرضا با وجود میل باطنىاش نتوانست با وى دیدار کند. حضور عبده در طرابلس، این فرصت را مهیا کرد تا رشیدرضا با او ملاقات نماید.
رشیدرضا با مطالعهى اندیشهى سیدجمال که توسعهى نهضت اسلامى را با مبارزه و رودرویى با حکومت و نقد آن به طور علنى مىدید و آرا و دیدگاههاى شیخ محمد عبده که توسعهى نهضت اسلامى را در گرو توسعهى تعلیم و تربیت و به دور از هیاهو مىدانست، توانست با این روشها و اصول، روش خاصى را در توسعهى نهضت اسلامى و وحدت اسلامى ترسیم کند.
بعد از عزیمت محمد عبده به مصر، رشیدرضا نیز در سال ۱۳۱۴ ق / ۱۸۹۸م به مصر رفت و در این کشور با همراهى عبده در سال ۱۳۱۵ ق / ۱۸۹۹م و پس از تبادل نظرهاى فراوان مجلهى «المنار» را با هدف توسعهى وحدت و اصلاحات اسلامى و اجتماعى و پاسخ به شبهات طرح شده از سوى غربیان دربارهى اسلام و حرکت در جهت همسویى مسلمانان پایهگذارى کرد. مجلهى «المنار» نزدیک به ۳۵ سال منتشر گردید و مخاطبان فراوانى را در سر تا سر جهان اسلام و عرب از جمله تونس، الجزایر، لیبى و دیگر کشورهاى آفریقایى به ویژه شمال آفریقا، هند، اندونزى، عراق، ترکیه و دیگر سرزمینهاى اسلامى پیدا کرد و با علماى این کشورها ارتباطات بسیارى داشت و بدین سان بر غناى مجلهى «المنار» افزوده شد.[۳۹]
حمید عنایت معتقد است که وى در این زمینه بیشتر دنباله رو محمد عبده و سیدجمال بوده است. تنها نکتهاى که عقاید او را از تجددخواهان دیگر متمایز مىکند، اصرار اوست بر سر اصلاح خلافت سنى و اعادهى آن به شکلى که در صدر اسلام معمول بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگى دین و دولت در اسلام مىدانست و تحقق همهى آرمانهاى این جهانى اسلام را به آن وابسته مىدید. وى خلافت را بهترین وسیلهى احراز هدف مهم دیگر تجددخواهان یعنى وحدت اسلام مىدانست و به همین دلیل ناسیونالیسم را محکوم مىکرد.[۴۰]
رساله مهم رشیدرضا درباب خلافت (الخلافه و الامامه العظمی) اندکی قبل از الغای خلافت انتشار یافت. این رساله، اثری است که باید با توجه به زمینه سیر فکری رضا ــ تحول از ابراز طرفداری نسبت به خلافت عثمانی به نام شمول جهانی اسلام، به تفسیر نسبتا بی طرفانه درباب انحلال آن ــ ارزیابی شود و همچنین به آرای تجددخواهانه او در قانونگذاری و مبارزه با جهل و خرافات در میان مسلمانان باید توجه کرد. رشیدرضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت پیش می کشد و این کار را در سه مرحله انجام می دهد: ۱ــ مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پیگیری می کند؛ ۲ــ شکاف بین حکومت اسلامی و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشان داده و مورد بررسی قرار می دهد؛ ۳ــ اندیشه خود را در مورد چگونگی حکومت اسلامی مطرح می سازد.
رشیدرضا در خلال بیش از ۳۵ سال فعالیت و تلاش مداوم در پژوهش، نگارش، تألیف، سخنرانى در کنفرانسها و نشستهاى مختلف، پایهگذار نهضتى شد به نام نهضت السلفیه که از یک سو پایهگذار بسیارى از اصلاحات و رهایى از اسرائیلیات و احادیث جعلى و تحکمات مذهبى و نظایر آن بود، اما از دیگر سو، از آن مایه از عقلانیت عبده در او شاید نتوان نشان گرفت. هرچند نقش وى در طرح دوبارهى عناصرى چون شورا، مصالح عمومى و وحدت اسلامى انکارناپذیر نیست.[۴۱]
اما سلفی گرایی رشید رضا، موجب تمرکز افراطی بر احادیث شد که علاوه بر اینکه نشانگر ماهیت سنتی اندیشه وی است، مانع از دستیابی او به یک جهان بینی گسترده شد و همین امر هم او را از اندیشه های وحدت گرایانه سید جمال دورتر کرد و گرایش های ستیزه جویانه وی درباره شیعه را که یادآور ستیزه جویی سلیفه بود، موجب شد. حسن حنفی کارنامه رشیدرضا را این گونه خلاصه می کند: «رشید رضا پس از آنکه عمری را در اصلاح گری و نواندیشی و ترقی خواهی گذرانده بود، خود را از تأثیر طلایه دارانی چون طهطاوی، سید جمال و نیز عبده رها ساخت و به دامن محمدبن عبدالوهاب پناه برد که او را به ابن قیم جوزیه و ابن تیمیه و سپس به احمدحنبل رسانید. وی به جای میل به شیوه های مدنیت نو وهمگانی با تحولات زمانه، فرو بستگی و هجوم به غرب را ترجیح داد.»[۴۲]
ابوالاعلی مودودی
سیدابوالاعلی مودودی (۱۹۰۳ ـ ۱۹۷۹م / ۱۲۸۲ ـ ۱۳۵۸ش) از مصلحان و متفکران دینی در حوزه جغرافیایی شبهقاره هند در قرن بیستم است.[۴۳] مودودی از جریان سلفیه شبهقاره تأثیر گرفته که در قرن دوازدهم و همزمان با شکلگیری جریان سلفی وهابیت در شبهجزیره عربستان، در منطقه شبهقاره هند پدید آمد و «شاه ولیالله دهلوی» که متأثر از اندیشههای اسلافِ اصحاب حدیث و ابن تیمیه بود، آن را بنیان نهاد. البته شاه ولی الله به اقتضای حنفی و ماتریدی بودن و به سبب شاگردی شیخاحمد سرهندی، تبعیت بیچونوچرا از افکار ابن تیمیه را کنار گذاشت و برخی از مؤلفههای سلفیگری ابن تیمیه را نپذیرفت.[۴۴] او به سبب اعتقاد جدی به اجتهاد و مطالعه گسترده در قرآن و سنت و نیز روحیه آزاداندیشی و عدم تعصّب نسبی، موفق شد جریان سلفیه موجود در شبهقاره را تا حدودی تهذیب کند و ضمن اخذ برخی ویژگیهای آن، این جریان را از حالت افراطی و تند در مسائل اعتقادی و مذهبی بیرون آورد و جریان آن را به سمت توجه به نظامهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشاند. او همچنین مسائل مربوط به توحید را به اقسام گوناگون آن کشانده و در برابر آن از فرهنگ «جاهلیت» سخن به میان آورد.
زیربنای اندیشه دینی و اجتماعی مودودی را نوع نگرش او به مسئله توحید شکل میدهد؛ ازاینرو ابوالاعلی برای بیان مبانی و اصول نظام سیاسی اسلام، در گام نخست به تبیین جهانبینی توحیدی و سپس به نظام سیاسی اسلام مبادرت میورزد. در نظر مودودی، بنیاد نظام سیاسی اسلام بر حاکمیت انحصاری الله و عبودیت او و نفی هرگونه شرک و جاهلیت پایهگذاری شده است. در باور ابوالاعلی، برپایی «حکومت الهی» و اجرای نظام زندگی الهی، هدف نهایی رسالت انبیا در دنیاست و تمام فسادها و تباهیهای زندگی اجتماعی، از فساد حکومتها سرچشمه میگیرد که یا خود شایعکننده آن است و یا بهوسیله آن شایع میشود.[۴۵] وی با انتقاد از کسانی که تشکیل حکومت را وظیفه نمیدانند، بلکه وعدهای میدانند که خدا به متقین داده است، مینویسد: کسانی که چنین تصوری دارند، نمیدانند که اجرای عملی دین خدا احتیاج به تشکیل حکومت دارد؛ ازاینرو قیام برای برپایی حکومت دینی در شریعت نهتنها مطلوب و مقصود است، بلکه جهاد برای آن واجب میباشد[۴۶]. از این رهگذر مودودی موضوع لزوم حکومت را در بسیاری از نگاشتههایش هم از منظر عقلی و هم از منظر غیر عقلی مورد بحث و بررسی قرار داده است. [۴۷]
از منظر مودودی برای این منظور (ایجاد حکومت اسلامی) یک رشته عملیات مقدماتی و محرکات اجتماعی و مقتضیات فطری لازم است تا حکومت پدید آید، و آنهم از راه «انقلاب اسلامی» به دست میآید.[۴۸]ایده انقلاب، یک بحث مهم و اساسی در فلسفه سیاسی مودودی است. به اعتقاد او تأسیس حکومت اسلامی، تنها از طریق انقلاب اسلامی میسّر است؛ انقلابی که نقطه اوج تقابل اسلام و غیراسلام به شمار میرود. انقلاب مورد نظر ابوالاعلی «ظهور حرکت و جنبشی است بر اساس فکر و نظریه حیاتی اسلام و بر پایه قواعد و ارزشهای اخلاقی و عملی که موافق و ملایم طبیعت آن باشد»؛ ازاینرو انقلاب مدّ نظر او، یک انقلاب روحانی مبتنی بر تعلیم و تعلّم است، نه یک انقلاب فیزیکی خشونتآمیز. البته موضع مودودی درباره خشونت، یکسان نبوده و در مواردی آن را جایز، بلکه برای اهداف انقلاب اسلامی، لازم دانسته است.[۴۹]
ایشان به مسئله پیروی نکردن از نظام سیاسی پادشاهی در قالب بررسی اندیشه سیاسی و فقهی ابوحنیفه و ابویوسف پرداخته و از آنجا به مسئله جواز قیام علیه حکومت باطل در جامعه اسلامی را مطرح کرده و برخلاف اکثریت اهلسنت، بر جواز خروج علیه حاکم ظالم تأکید ورزیده است. از دیدگاه ابوالاعلی مودودی، دعوت انقلابی اسلام با تکیه بر عقیده بنیادی «توحید»، عامل جنبش اجتماعی سازندهای بود که در مرحله اول کسوت الوهیت را از تن کسانی که با انواع حیلهها و توطئهها مردم را به بردگی کشیدهاند، بیرون کرد و در مرحله دوم نظام حکومت الهی را در جامعه انسانی برپا ساخت. اسلام، تفکر و نظامی انقلابی است که هدفش، «درهم ریختن نظامهای فاسد حاکم و ریختن شالوده نظامی عادل و مترقی است» و هدف نهاییاش، مبارزه با جامعه جاهلی، از بین بردن سلطه انسان بر انسان، تشکیل جامعه توحیدی و برپایی حکومت مطلق خداوند یگانه در همه عالم است؛ ازاینرو فریضهای به نام «جهاد» برای رسیدن به این اهداف مقدس در تعالیم اسلامی تعبیه شده است.[۵۰]
ابوالاعلی از این جهاد اسلامی گاهی با نام «انقلاب اسلامی» یاد میکند و گاهی «جهاد علمی و فرهنگی»، و معتقد است این کار یک انقلاب ذهنی، معنوی و علمی مبتنی بر الگوی تعلیم و تربیت اسلامی است که گامبهگام تحقق مییابد و در حد امکان از خشونت فیزیکی به دور است. درواقع انقلاب از دیدگاه مودودی، تغییر تدریجی بنیادین در جهان هنجاری، ارزشی، ذهنی، روحی و معنوی تکتک افراد جامعه و بازسازی آن بر مبنای اندیشهها و جهانبینی اسلامی است. به اعتقاد مودودی، وظیفه علمای اسلام آن است که مبادی و اصول تمدن جدید را بهخوبی بیاموزند؛ برای کسب علومی که بنمایه تمدن جدید به شمار میروند، به غرب هجرت کنند؛ نیروی فکری خویش را به کار اندازند و اکتشافات علمی و روش علمی پیشرفت تمدن غربی را فراگیرند و بهوسیله معلومات و کشفیات تازه خویش، نظام فرهنگ و تمدن اسلام را در ضمن مبادی و اصول اسلام اصلاح کنند تا خسارت بزرگی که از ناحیه جمود فکری و عملی ایشان بر پیکر جامعه اسلامی وارد شده، تا حدودی جبران شود.[۵۱] بنابراین دفاع از تئوری وحدت اسلامی در برابر استکبار جهانی، به رسمیت شناختن مذاهب خمسه و مخالفت جدی با تعصب مذهبی و قومی از محصولات فکری مودودی است.[۵۲]
حسن البناء و اخوان المسلمین
حسن البنا پسر احمد عبدالرحمن البنا در سال (۱۹۰۶م) در ولایت بحیره مصر چشم بدنیا گشود. او در حرکت وطنى بر ضد استعمار اشتراک نمود. در سال ۱۹۲۳م به قاهره آمد و شامل دارالعلوم گردید. [۵۳] حسن بنا پس از اینکه ازدانشسرای عالی در سال۱۹۲۷م فارغ التحصیل شد، به عنوان معلم ابتدایی در شهر اسماعیلیه مصر مشغول تدریس شد. تقریباً یک سال بعد، نخستین هسته ی تشکیلات اخوان المسلمین و شاخه های آن در شهر اسماعیلیه تکوین پذیرفت. در ذیقعده ی۱۳۴۷ ق/مارس۱۹۲۸م شش تن از دوستان حسن بنا که سخت تحت تاثیر درس ها و کنفرانس های او قرار داشتند به دیدار وی آمدند. آن ها «حافظ عبد الحمید»، «احمد حصری»، «فواد ابراهیم»؛ «عبد الرحمن حسب الله»، «اسماعیل عز» و «ذکی مغربی» از پایه گذاران اولیه ی نهضت اخوان المسلمین بودند. سپس در سال ۱۹۲۸ م جمعیت اخوان المسلمین را تاسیس کرد.[۵۴]
حسن البناء بنیان گذار اخوان المسلمین، درباره اصلاح گران اسلامی پیشین چنین نظر می دهد:«اسدآبادی فقط یک فریاد هشدار برای مشکلات است و شیخ محمد عبده، تنها یک معلم و فیلسوف و رشیدرضا فقط یک تاریخ نویس و وقایع نگار است؛ در حالی که اخوان المسلمین به معنی جهاد، تلاش و کار است و فقط یک پیام نیست».[۵۵]
حسن بنا هنگامی که به قاهره رفت، مهمترین شخصی که مبانی اعتقادی بنا را پس از مراجعت به مصر شکل داد «محمد رشید رضا» بود که یک سلفی خالص و سنت گرای محض بود. به همین دلیل، بخش مهمی از سخنرانی ها و نوشته های بنا، مربوط به تربیت اسلامی و سنت رسول خدا (صلی الله علیه واله) می باشد. البنا به عنوان شاگرد رشید رضا و کسی که از او تاثیر بسیار پذیرفته بود، در حقیقت او از آغازگران سنت گرایی دارای عقیده ی سلف خالص بود.
از اعتقادات اساسی اخوان المسلمین «قدرت تفوق ناپذیر اسلام به حل مسائل اجتماعی و سیاسی مسلمانان است»[۵۶] به اعتقاد حسن البنا ـ بنیانگذار و رهبر اخوان المسلمین ـ دین و دولت جدایی ناپذیرند و تثبیت آن و نیز ترویج دعوت، مهمترین اهداف برپایی نظام اسلامی است. دولت اسلامی مبتنی بر سه رکنِ مسؤولیت حاکم، وحدت امت و احترام به اراده امت و اصول اساسی آن هم عدالت، آزادی و جهاد میباشد. البنا سه ویژگی برای دولت اسلامی بر میشمارد که عبارتند از: دعوت، جهان شمول، شرعی و در این راستا، چهار وظیفه نیز برای آن احصا میکند: برپایی نظام سیاسی، تحقق عدالت در عرصه فردی، خانواده، ملی و بین المللی، نشر و ترویج دعوت و جهاد.[۵۷] البنا معتقد است: «حکومت در اسلام مبتنی بر قواعد شناخته شده و صریحی است که همان شاکله اساسی نظام حکومت اسلامی است… این حکومت مبتنی بر مسؤولیت حاکم و وحدت امت و احترام اراده آن است و دیگر پس از این، اسامی و اشکال اعتباری ندارند».[۵۸]
حسن البنا قاطعانه میگوید که اسلام وحدت امت را مطلقاً واجب کرده «و آن را بخشی اساسی از حیات جامعه اسلامی دانسته که تساهل در آن در هیچ حالی روا نیست، زیرا [اسلام] وحدت را قرین ایمان میداند… چنان که اختلاف و تفرقه را قرین کفر میخواند».[۵۹]
خسروشاهی در باب فاصله گرفتن حسن البنا از سلفی گری افراطی می نویسد: «یکی از انگیزه ها و عوامل حمله غیرمنصفانه سلفی!ها با طیف های مختلف آن، به حسن البنا و اندیشه های او و جماعت اخوان المسلمین، اهتمام شیخ البنا و دیگر رهبران اخوان المسلمین، به نهضت تقریب بین مذاهب اسلامی بوده است. در ادبیات سلفی های جدید!، مناسبات اخوان المسلمین و رهبران آن با به اصطلاح مخالفان سنت! بویژه شیعیان؟ مردود است و آن را یکی از ادله انحرافات و بدعت گذاری! این جماعت می دانند. عمق اختلافات میان اخوان المسلمین و جریانات مدعی سلفی گری، در حوادث اخیر حمله وحشیانه صهیونیست ها علیه لبنان و حزب الله مقاومت اسلامی ملموس و هویدا شد تا آنجا که متأسفانه بعضی از علمای سلفی حتی دعا برای ِپیروزی مقاومت اسلامی لبنان را به خاطر حضور چشمگیر و بلامنازع حزب الله لبنان در این جبهه، حرام(؟!)و مردود دانسته و در طرف مقابل اخوان المسلمین و رهبران آن ـ به ویژه در مصر ـ از مقاومت اسلامی در لبنان حمایت گسترده ای کردند و فتاوی علمای سعودی را مردود و مایه فتنه و فساد دانستند.»[۶۰]
«در جنگ رژیم صهیونیستی و اعراب و حادثه تقسیم فلسطین و تأسیس دولت غاصب اسرائیل در سال ۱۹۴۸ م، حسن البنا به عنوان مجاهدی نستوه و رهبر اخوان، تمام امکانات و ظرفیت های تشکیلاتی سازمان را در خدمت آزادی فلسطین قرار داد و در راه بسیج مسلمانان و مجاهدین عرب از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. و سرانجام هم جان خود را در این راه مقدس فدا نمود. مبارزه اخوان المسلمین و رهبری آن با استعمار انگلیس و حضور مجاهدین اخوان المسلمین در جبهه های نبرد فلسطین علیه صهیونیست ها در سال ۱۹۴۸ م، عامل اصلی در صدور فرمان انحلال جماعت اخوان المسلمین و ترور حسن البنا توسط دولت مزدور مصر، طبق پرونده های موجود و کتاب ها و اسناد منتشر شده، به دستور سفارت انگلیس و آمریکا در قاهره و موافقت دربار فاسد پادشاهی مصر، بوده است. سلام بر او باد که شهید طرح «وحدت اسلامی» و قضیه «فلسطین» ـ مقدس ترین قضیه امت اسلامی ـ گردید.»[۶۱]
البنا برای جهاد پنج هدف بر میشمارد که این اهداف، از سویی، میزان ارتباط بین جهاد و وظیفه ترویج دعوت را روشن میکند و از دیگر سو، نشان میدهد که جهاد تا چه اندازه با «عدالت» به عنوان ارزش برتر و در عین حال یک وظیفه مهم پیوند دارد.[۶۲]
این اهداف جهاد عبارتند از:
۱٫ پاسخ به تجاوز و دفاع از خود و خانواده و مال و وطن و دین؛
۲٫ تأمین آزادی عقیدتی آن دسته از مؤمنانی که کفار میکوشند تا آنان را از دینشان برگردانند؛
۳٫ حمایت از دعوت تا این که به همه انسانها برسد و موضعشان را در قبال دعوت مشخص و روشن کنند، زیرا اسلام رسالتی اصلاحی ـ اجتماعی است که شامل بهترین اصول حق و خیر و عدل است و مخاطبش همه انسانها هستند و باید موضع هر فرد و امتی پس از ابلاغ این دعوت دانسته شود؛
۴٫ تنبیه عهد شکنانِ معاهد یا بغاه (گروه سرکش) که بر امر الهی شوریده و از حکومت عدل و اصلاح سرباز زدهاند؛
۵٫ یاری رساندن به مؤمنان ستمدیده در هر جا.[۶۳]
حسن بنا سرانجام در چهاردهم ربیع الثانی ۱۳۶۸ قمری برابر با ۱۲ فوریه ی۱۹۴۹ میلادی (زرکلی، پیشین، ص۱۸۳) در یکی از خیابان های قاهره به دست عوامل انگلیس ترورشد.
سید قطب[۶۴]
سید قطب ابراهیم حسین شاذلی به سال۱۹۰۶ میلادی مطابق با ۱۲۸۵ شمسی در روستای موشه از توابع استان اسیوط مصر دیده به جهان گشود. در انقلاب سال ۱۹۱۹ م به همراه پدر برای مردم سخنرانی می کرد و آنها را به جهاد ومقاوم تتشویق می نمود و این در حالی بود که او ۱۳ سال بیشتر نداشت. وی در سال ۱۹۲۰ م برای ادامه تحصیل به قاهره سفر کرد و در سن ۱۶ سالگی وارد دانشسرای عبدالعزیز قاهره شد .[۶۵]
به مدت شش سال در مدارس مختلف تدریس نمود و بعد از آن مشاغل گوناگونی را در وزارت معارف مصربرعهده گرفت تا اینکه در سال ۱۹۴۸ از طرف این وزارت خانه در یک مأموریت آزاد بجهت بررسی روش های تعلیم و تربیت در آمریکا، به آن کشور فرستاده شد. سید قطب پس از بازگشت از امریکا، با مطالعه دقیق اهداف و تفکرات این جمعیت در سال ۱۹۵۱ میلادی بدان پیوست. او آنچنان به اخوان المسلمین علاقه داشت که همیشه می گفت: «من در سال ۱۹۵۱ م متولد شدم.» همانگونه پیشتر بیان شد سید پس از عضویت در ارگان جمعیت اخوان المسلمین ، به عنوان رئیس هیئت تحریریه نشریه جمعیت منصوب شد. بواسطه قدرت ادبی و قلم قویی که داشت جمعیت اخوان المسلمین مجله ای به نام «اخوان المسلمین» منتشر کرد و سید قطب را به عنوان رئیس هیئت تحریریه آن انتخاب کرد . این هفته نامه روزهای پنجشنبه هر هفته منتشر می شد . سید در این نشریه افکار انقلابی ـ اسلامی خود را بیش از گذشته بیان کرد. لذا بعد از چاپ دوازده شماره، از انتشار آن توسط دولت جلوگیری شد. و این آخرین فعالیت مطبوعاتی سید به شمار می رود؛ زیرا در همین سال دستگیر و روانه زندان شد. سید قطب در طول حیات ۲۵ ساله مطبوعاتی خود ۴۵۵ مقاله و قصیده در مجلات و روزنامه های مختلف به چاپ رساند .
افراد متعددی بر سید قطب تاثیر عقیدتی داشتند که به اسامی برخی از این دانشوران اشاره می کنیم:
۱٫ ابوالأعلا مودودی: یکی از متفکران بزرگ پاکستانی که معتقد به ضرورت تشکیل جامعه اسلامی و مبارزه با استعمار بود. سید قطب در زندان با افکار و آثار ابوالأعلا آشنا شد. ابوالأعلا درباره قانون می گوید؛ قانون فقط باید قانون خدا باشد و تشریع حق خداست ، اگر قانون و تشریع بشری باشد جامعه ، اجتماعی می شود که در جاهلیت زندگی می کند.
از نظر ابوالاعلى مودودى، اسلام دین کاملى است و اگر کسى به بخشى از اسلام عمل کند و بخش دیگرى را رها سازد، مرتکب ارتداد جزئى مىشود. وىاسلام بدون حاکمیت را اسلام نمىداند. آثار ابوالاعلى تأثیر شگرفى بر فکر و ذهن سید قطب داشته است. هنگامى که سید دستگیر شد، در پاسخ این پرسش که آیا افکارت را از مودودى گرفتهاى، پاسخ داد: فکر و نظر من همان اندیشههاى ابوالاعلى مودودى است.
۲٫ عباس محمود عقاد: سید قطب پس از ورود به قاهره به واسطه دائی اش “احمد حسین عثمان” با عباس محمود عقاد آشنا شد و تحت تاثیر افکار او قرار گرفت. عقاد به خاطر شخصیت ادبی و علمی اش بر سید تاثیر گذاشت.
۳٫ شهید حسن البناء: بنیان گذار اخوان المسلمین از چهره های تاثیرگذار بر سید قطب محسوب می شود.
محور اصلی اندیشه های سیاسی ـ اجتماعی سید قطب ایجاد حکومت الهی برمبنای قوانین اسلام بود. به همین علت هم استکبار و استعمار ستیزی را همواره قدم اول استقلال و ایجاد حکومت اسلامی می دانست. با توجه به این موضوع به چند محور اصلی اندیشه های سید قطب می پردازیم:
۱٫ غرب ستیزی:
سید قطب همانند دیگر متفکران متعهد جهان اسلام به شدت با فرهنگ غرب مخالفت می کرد و از اندیشه و اخلاق غربی انتقاد می نمودی مقاله ای به نام «عود الی الشرق» به چاپ رساند و در آن فرهنگ غرب را فرهنگی حیوانی و پست خواند. در قسمتی از این مقاله آمده است: «حیات غرب بدون شک هم لذیذتر است و هم راحت تر ولی از نظر انسانیت بهتر، والاتر و گرامی تر نیست. حیات غرب حیاتی است که زن در آن از هر قیدی رهاست. آری حیات غرب، حیات لذیذی است. لکن حیاتی است پست تر از حیوان، زیرا فقط غرایز جنسی دیده می شود. در غرب هیچ قیدی نیست و این را آزادی می نامند. بله آزادی است اما نه آزادی روح بلکه آزادی بدن، آزادی حیوانیت نه آزادی انسانیت.»
سید قطب مفهوم جاهلیت را که یکی از مفاهیم کلیدی نظام فکری وی را شکل می دهد در برابر اسلامیت قرار می دهد و با استدلال به اینکه هیچیک از جوامع و نظام های موجود اسلامی نیستند، همه آنها را جاهل و مرحله ای از جاهلیت دانسته و معتقد است که بایستی همه نظام های جاهل موجود برچیده شوند. از نظر وی، جاهلیت تمام آن حرکات و خواست هایی است که انسان را از پروردگارش جدا و تسلیم این افراد، اشیاء، خواستها و اغراض فردی، جمعی و اسازد و هرگونه کوششی برای از میان برداشتن این جاهلیت یعنی بازگشت به خدا.
۲٫ اسلام امریکایی:
اولین اندیشمند جهان اسلام که کلمه اسلام امریکایی را مطرح کرد، سید قطب بود. او قائل بود دو اسلام وجود دارد یکی اسلام راستین و یکی اسلامی که امریکا می خواهد. وی در این زمینه می نویسد: «این روزها امریکایی ها باز به فکر اسلام افتادند . آنها نیازمند اسلام هستند تا در خاورمیانه و کشورهای اسلامی آسیا و آفریقا با کمونیسم بجنگند … البته اسلامی که امریکا و غربی های استعمارگر و همپیمانانشان در خاورمیانه خواستار آن هستند، همان اسلامی نیست که با استعمار می جنگد و با خودکامگی ها مبارزه می کند، بلکه فقط اسلامی است که با کمونیست مبارزه می کند. زیرا آنها اسلامی نمی خواهند که حکومت کند و اصولا تحمل حکومت اسلامی را ندارند؛ چراکه وقتی اسلام حکومت یافت امتی دیگر تربیت و ایجاد می کند و به ملتهای می آموزد که تهیه قدرت و قوه واجب است و طرد و نفی استعمار فرض است و کمونیست هم مانند استعمار آفتی است و هر دو دشمن هستند و تجاوزکار.»
وی درباره تقسیم جامعه به جامعه اسلامی و جاهلی می گوید: «یا اسلام یا جاهلیت! حد وسطی وجود ندارد که نیمی اش اسلام و نیم دیگرش از جاهلیت باشد و اسلام آن را بپذیرد و بدان رضایت دهد. دیدگاه اسلام روشن است؛ حق واحد و تعدد ناپذیر است. حکم یا حکم خداست و یا حکم جاهلی است. قانون یا قانون خداست و یا هوا و هوس.»
۳٫ مبارزه با صهیونیسم:
سید قطب از خطر یهود و صهیونیسم به کرات صحبت می کرد. حتی چند روز قبل از اعدام به یکی از دوستانش گفته بود: «یهود خود را برای سلطه جهانی آماده می کند. همه مردم جهان مخصوصا مسلمانان باید مراقب باشند» سید قطب نسبت به جنبش یهود و صهیونیسم شدیدا بد گمان بود و آن را عامل انحطاط و عقب ماندگی جوامع اسلامی میدانست. وی در این باره می نویسد: «معتقد هستم که هرکجا دعوتی برخلاف اخلاق و دعوت به بی عفتی و اشاعه فحشاء و ربا و جنگ است، دست صهیونیسم در کار است. کارل مارکس یهودی بود و از پشت پرده کمونیسم اخلاق و ادیان را کوبید. دورگهایم با نقاب جامعه شناسی و اخلال در سازمان خانواده فضیلت و اخلاق را از میان برد و ساتر یهودی و یا نیمه یهودی از ماورای اگزیستانسیالیسم و احترام منتهی به حیوانیت فرد ـ و فروید یهودی از پشت منطق روانکاوی ـ غریزه جنسی را مرجع احساس دینی، هنری و خانوادگی دانست. اینها یک تصادف نیستند. »
۴٫ اسلام یگانه دین رهایی بخش:
سید قطب اسلام را یگانه دین رهایی بخش از مشکلات جوامع بشری می داند و معتقد است هیچ نظامی غیر از نظام اسلام نمی تواند سعادت بشری را فراهم کند.[۶۶] وی همچنین معتقد است آینده در قلمرو اسلام خواهد بود. در این باره می نویسد: «شکی نیست علی رغم این دشمنی ها و کارشکنی ها، آینده در قلمرو اسلام است و ما اینک جهادی طولانی، دشوار و پرخطر داریم. این جهاد برای نجات فطرت از لابلای انبوه ابرهای تیره و پیروز ساختن آن بر تیرگی هاست. باید برای این جهاد مجهز شویم و قوای فراوان آماده سازیم . تجهیزات لازم برای این جهاد فقط یک چیز است: آشنایی کامل با حقایق اسلام و فراگرفتن دین در سطح عالی آن.» دیدگاههای سیاسی سید قطب همواره متمرکز بر اسلام است، اسلامی که سیستم جامع اخلاقی، قضایی، و حکمرانی دارد و قوانین شریعتش باید تنها مبنای حکومت باشد.[۶۷]
۵٫ اندیشه وحدت در کلام سید قطب
سید قطب آفت بزرگ جوامع اسلام را ملی گرایی می داند. علت مخالفت او با ملی گرایی این است که ملی گرایی در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته است. سید قطب همچون سید جمال الدین اسد آبادی مرزهای جغرافیایی را در هم شکست. وی معتقد بود هر جا مسلمانی هست آنجا قلمرو اسلام است. و اگر کشوری اجنبی به یکی از کشورهای اسلامی حمله کند به اسلام حمله کرده است.
سید قطب به این معنی اذعان دارد که امپریالیسم مهمترین بازی خود را زمانی انجام داد که میهن بزرگ اسلامی را به کشورهایی کوچک با گرایشهای ضعیف”ملی” تقسیم کرد. و ملیت بزرگ اسلامی ، در این کشورها کنار گذاشته شد.
استعمار با این کار اتحاد بزرگی را که اسلام پدید آورده بود از هم پاشانید. اتحادی که در آن نژاد، جنس، رنگ و زبان مطرح نبود بلکه همگی با یک صدا و برادروار شعار واحدی سر می دادند.
در همین زمینه نامه سید قطب به آیت الله کاشانی به مناسبت ملی شدن صنعت نفت بسیار مهم و خواندنی است. سید در این نامه نکات بسیار مهمی را بیان می کند. به اعتقاد او ، نهضت ملی شدن صنعت نفت «ملی» نیست؛ بلکه نهضتی اسلامی به رهبری یک روحانی است. وی در بخشی از این نامه آورده است: «استعمار غربی می داند که اگر میهن اسلامی یکپارچه شود، چه موقعیت استوار نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت. امپریالیسم از منابع مادی و انسانی فراوانی که جهان اسلام می تواند فراهم بیاورد بخوبی آگاه است. برای استعمار کاملا عیان است که وقتی صد میلیون نفر زیر یک پرچم و در سایه عقیده ای واحد و نظام اجتماعی واحد گرد هم بیایند، کفه ترازو به نفع اینها سنگین خواهد شد.»
سید قطب تاکید کرده است: «کمونیسم بوسیله بوقهای خود هشدار داده و همواره سعی می کند از ارزشهای اندیشه اسلامی بکاهد و وانمود کند که زمینه عملی برای ایجاد آن وجود ندارد. در این راستا گام به گام سرمایه داری را همراهی می کند اما در میان تمام این دشمنی ها و تجاوزها ، فریاد مشترک از گوشه و کنار جهان اسلام برخاسته است که خواستار اتحاد مسلمانان برای ایجاد حکومت واحد اسلامی است.»
محمد قطب برادر و مسئول نشر آثار سید، در باب تفاوت اندیشه ها و افکار سید قطب با سلفی گری افراطی تکفیری می نویسد: «تأکید دارم که در تألیفات سید، هیچ گونه رأی مخالف افکار و اندیشه های امام شهید حسن بنا، بنیانگذار جماعت اخوان، و حتی مخالف اقوال و سخنان وی نیست. از جمله سخنان حسن بنا در رساله ی تعالیم در بند بیستم این است:« تکفیر مسلمانی که شهادتین را بر زبان جاری ساخته و به مقتضای آن دو عمل کرده و فرائض و واجبات را به جا آورده است جایز نیست…»[۶۸]
وی در پس ترور نافرجام ناصر، دستگیر و پس از یک محاکمه صوری در ۱۳ ژوئیه ۱۹۵۵ به بیست و پنج سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد. هنگامی که ناصر در ۱۹۶۵ اعلام کرد توطئه جدید اخوان المسلمین کشف شده است، سید قطب بعنوان رهبر اصلی آن مجددا دستگیر و پس از یک محاکمه کوتاه سرانجام به دستور جمال عبدالناصر سید قطب و چند نفر از رهبران اخوان المسلمین به اعدام محکوم شدند و در روز ۶/۸/۱۹۶۶م مطابق با ۷/۳/۱۳۴۵ ش. هنگام طلوع خورشید سید قطب و دوستانش به سوی جوخه اعدام سپرده شدند.[۶۹]
[۱] شکوری، درنگی بر جریان سلفی گری، گروه دین و اندیشه تبیان، http://www.tebyan.net
[۲] شکوری، همان.
[۳] علی اصغر فقیهی، وهابیان، انتشارات صبا، ۱۳۵۲، چاپ اول، ص۲۰ به نقل از شکوری، همان.
[۴] المذهب الاسلامیه، محمد ابوزهره، ص ۳۱۱؛ به نقل از : نگاهی کوتاه به اندیشه وهابیت، مجله امان، شماره ۱۰:قابل دسترسی http://www.fetrat.com
[۵] دعوه شیخ الاسلام ابن تیمیه و اثرها علی الحرکات الاسلامیه المعاصره، ص۱۵؛ به نقل از شکوری، همان.
[۶] الاعلان بالتوبیخ: ۷۷ ـ تکمله السیف الصقیل رد ابن زفیل: ۲۱۸. به نقل از: نگاهی کوتاه به اندیشه وهابیت، مجله امان، شماره ۱۰:قابل دسترسی http://www.fetrat.com
[۷] مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۷، چاپ سوم، ص۱۲۹
[۸] ر.ک: منوچهر دین پرست، سلفیه، ماهنامه زمانه، ۱۳۸۴، شماره ۳۳٫
[۹] اسماعیل باقری، القاعده در افغانستان، فصلنامه مطالعات منطقهای؛ جهان اسلامـ سال هشتم؛ شمارههای ۳۰ و ۳۱؛ تابستان و پاییز ۱۳۸۶، قابل دسترسی در : سایت جهان اسلام: http://islamworld2020.persianblog.ir.
[۱۰] ر.ک: یرمحمد ملازهی، سلفیگری در پاکستان، فصلنامه مطالعات منطقهای؛ جهان اسلام ـ سال هشتم؛ شمارههای ۳۰ و ۳۱؛ تابستان و پاییز ۱۳۸۶، قابل دسترسی در : سایت جهان اسلام: http://islamworld2020.persianblog.ir.
[۱۱] محمد عثمانی، رنگینکمان عربی(جریانشناسی روشنفکری عرب)، ماهنامه مهرنامه، شماره ۸، دی ۱۳۸۹.
[۱۲] همان.
[۱۳] مجید خدروی، گرایشهای سیاسی در جهان عرب، مجله سیاست خارجی – شماره ۳ ، ص۶۴۴٫
[۱۴] ر.ک: سید مهدی موسوی، بررسی نقش حکمت متعالیه در شخصیت و اندیشه سیاسی سید جمالالدین اسدآبادی، مجموعه مقالات همایش سیاست متعالیه ج دوم، قم: انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۹٫
[۱۵] ر.ک: حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران امیرکبیر، ۱۳۷۶؛ محمد بهی، اندیشه نوین اسلامی در رویارویی با استعمار غرب، ترجمه سید حسین سیّدی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۷؛ محمدرضا حکیمی، بیدارگران اقالیم قبله، قم، دلیل ما، ۱۳۸۴؛ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱٫
[۱۶] برای مطالعه زندگی سید جمال، ر.ک: لطف الله جمالی و دیگران، زندگی و مبارزات سید جمال الددین اسدآبادی، به کوشش، سید هادی خسروشاهی، تهران، کلبه شروق، ۱۳۷۹؛ محمد محیط طباطبایی، سید جمالالدین اسدآبادی و بیداری مشرق زمین، به کوشش، سید هادی خسروشاهی، تهران، کلبه شروق، ۱۳۸۰؛ صدر واثقی، سید جمال الدین اسدآبادی و نهضتهای اسلامی، تهران: انتشارات پیام، ۱۳۳۵؛ غلامرضا سعیدی، مفخر شرق، به کوشش، سید هادی خسروشاهی، تهران، کلبه شروق، ۱۳۸۰٫
[۱۷] مفخر شرق، ص۶۴٫
[۱۸] مفخر شرق، ص۱۴۱٫
[۱۹] سید مهدی موسوی، همان.
[۲۰] محمد اقبال، بازسازی اندیشه دینی در اسلام، ترجمه محمد بقائی(ماکان)، تهران، فردوس، ۱۳۷۹، ص۱۷۵٫
[۲۱] مرتضی مطهری، بررسی اجمالی نهضت های صدسال اخیر، تهران، صدرا، ۱۳۷۱، ص۲۲- ۲۳٫
[۲۲] سید جمال الدین اسد آبادی ، همان، ص۱۵۲٫
[۲۳] محمد رضا حکیمی، مصلح عالم اسلام، در: بیدارگران اقالیم قبله، قابل دسترسی: www.mosleheshargh.com.
[۲۴] عبده؛ پرچمدار وحدت اسلامی در مصر، http://www.mehrnews.com.
[۲۵] ر.ک: شیخ محمد عبده: http://www.rohama.org/fa/content/40
[۲۶] عروه الوثقى، ترجمه زین العابدین کاظمى، ص ۲۲.
[۲۷] عبده؛ پرچمدار وحدت اسلامی در مصر، http://www.mehrnews.com.
[۲۸] ر.ک: شیخ محمد عبده: http://www.rohama.org/fa/content/40
[۲۹] مرتضی مطهرى مجموعه آثار استاد، تهران: صدرا، ۱۳۸۷، ج۲۴، ص:۴۹٫
[۳۰] سیرى در اندیشه سیاسى عرب ص ۱۵۶.
[۳۱] غلامرضا سعیدی، پیشین، ص ۱۶۰ و ۱۶۱٫
[۳۲] برگرفته از مقاله: محمد گودرزی، حیات در اندیشه متنبی و احمد شوقی، کیهان فرهنگی، آذر ۱۳۸۴، ش۲۳۰، ص ۴۵ – ۴۷٫
[۳۳] حنا الفاخوری ، تاریخ ادب عربی ، ترجمه عبدالحمید آیتی ، ص ۶۹۰ تا ص ۷۲۶
[۳۴] روحی، البعلبکی، موسوعه روائع الحکمه و الا قوال الخالده، الطبعه الاولی، بیروت، دارالعلم الملابین، ۱۹۹۷م، ص ۲۶۲.
[۳۵] احمد، شوقی، دیوان (الشوقیات)، ج ۱، الطبعه الاولی، بیروت، موءسسه الاعلمی لمطبوعات، ۱۹۹۸م، ص ۱۱۲.
[۳۶] پایان اقتباس از گودرزی.
[۳۷] علی امیرخانی ، ابوالاعلی مودودی و جریان نوسلفیگری، معرفت کلامی سال اول، شماره سوم، پاییز ۱۳۸۹، ص ۱۴۳ ـ ۱۷۴٫
[۳۸]محمد حسین رفیعی ، آراء و اندیشه سیاسی محمد رشید رضا، قابل دسترسی در: http://ical.ir
[۳۹] همان.
[۴۰] حمید عنایت، سیرى در اندیشهى سیاسى عرب، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۶، ص ۱۵۷٫
[۴۱] على علیمحمدى، رشید رضا؛ اصلاحگرِ وحدت طلب، اندیشه تقریب شماره ۱، زمستان ۱۳۸۳، قابل دسترسی: http://www.taqrib.info/persian.
[۴۲] حسن حنفی، الاصولیه الاسلامیه، قاهره، مکتبه مدبولی، ص ۴۲٫
[۴۳] اسعد گیلانی، سعید، نگاهی به احوال، آثار و افکار سیدابوالاعلی مودودی، چ۰، ترجمه نذیراحمد سلامی، تهران، احسان، ۱۳۸۰.
[۴۴]سید ابو الاعلی مودودی دعوتگر وحدت در کشور های اسلامی، http://agcc.blogfa.com/post/7.
[۴۵] تبیین مفاهیم اسلامی در خطبههای نماز جمعه، ص۲۸۶؛ همو، پایه های اخلاقی برای جنبش اسلامی، ص۱۰.
[۴۶] ابوالاعلی مودودی، تجدید و احیای دین، ترجمه عبدالغنی سلیم قنبر زهی، تهران، احسان، ۱۳۸۳، ص۴۱؛ پایه های اخلاقی برای جنبش اسلامی، ترجمه سیدغلامرضا سعیدی، اصفهان، خرد،۱۳۴۸، ص۱۱ ـ ۱۲.
[۴۷] برگرفته از: علی امیرخانی ، ابوالاعلی مودودی و جریان نوسلفیگری ، سال اول، شماره سوم، پاییز ۱۳۸۹، ص ۱۴۳ ـ ۱۷۴٫ قابل دسترسی: http://kalami.nashriyat.ir/node/602.
[۴۸] سیدعباس عراقچی، «اندیشههای سیاسی مودودی و جنبش احیاطلبی اسلامی»، فصلنامه خاورمیانه، ش۱۹، ص۹۴.
[۴۹] ابوالاعلی مودودی، آیین شجاعان، ترجمه ابراهیم امینی، [بیجا]، نوید، ۱۳۴۸ص۱۴۲؛ همو، تبیین مفاهیم اسلامی در خطبههای نماز جمعه، ترجمه آفتاب اصغر، تهران، احسان، ۱۳۷۷، ص۳۰۸.
[۵۰] ابوالاعلی مودودی، فلسفه جهاد در اسلام، ترجمه سیدمحمود خضری، تهران، اسلامی، ۱۳۵۹ص۲۷.
[۵۱] علیاکبر علیخانی و همکاران، اندیشه سیاسی در جهان اسلام، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگ و مطالعات اجتماعی، ۱۳۸۴، ج۲، ص۵۱.
[۵۲] اکثر مباحث این بخش اقتباسی بود از: علی امیرخانی ، ابوالاعلی مودودی و جریان نوسلفیگری، معرفت کلامی سال اول، شماره سوم، پاییز ۱۳۸۹، ص ۱۴۳ ـ ۱۷۴٫
[۵۳] حسن بنا، خاطرات خود نوشت حسن البنا بنیانگذار نهضت اخوان المسلمین، ترجمه جلال الدین فارسی، تهران: انتشارات برهان،۱۳۵۸؛ همچنین ر.ک:مرور بر زندگی شهید حسن البنا، http://eslahonline.net/19926.
[۵۴] کاظم موسوی بجنوردی، دائره المعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۳، ج۷، ص۱۲؛ همچنین: http://www.payam-aftab.com.
[۵۵] بهمن آقایی و خسرو صفوی، اخوان المسلمین، نشر رسام، ۱۳۶۵، ص۲۱٫
[۵۶] حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب ، ص۱۰۷٫
[۵۷] مجید مرادی، نظریه دولت در اندیشه سیاسی حسن البنا مجله علوم سیاسی، پاییز ۱۳۸۱، ش۱۹، ص۸۳٫
[۵۸] حسن البنا، مجموعه الرسائل، قاهره: دارالشهاب ص ۲۳۴. به نقل از مرادی، همان.
[۵۹] الفکر السیاسی للامام حسن البنا، ص ۳۱۲ ـ ۳۱۳.
[۶۰]سید هادی خسروشاهی، نگاهی به میراث فکری ـ اجتماعی «شیخ حسن البنا» مؤسس و مرشد اخوان المسلمین، http://www.khosroshahi.org/main/index.php?Page=definition&UID=2743
[۶۱]سید هادی خسروشاهی،همان.
[۶۲] مجید مرادی، نظریه دولت در اندیشه سیاسی حسن البنا، فصلنامه علوم سیاسی، پاییز ۱۳۸۱ – شماره ۱۹، ص۹۶٫
[۶۳] همان.
[۶۴] این قسمت اقتباسی است از: احمد نجمی، سید قطب، طلایهدار بیداری اسلامی ، http://www.irdc.ir/fa/content/5190/default.aspx
[۶۵] شهید سید قطب «شاهد بیدار»، مجله اندیشه تقریب، پاییز ۱۳۸۴، شماره ۴ ، ص۱۳۱٫
[۶۶] سید قطب، عدالت اجتماعى در اسلام مباحثى در زمینههاى جامعه، اقتصاد، سیاست و حکومت، ترجمه و توضیحات سیدهادى خسروشاهى و محمدعلى گرامى، تهران، کلبه شروق، ۱۳۷۹، ، ص۲۳، ۲۷ و۱۳۰٫
[۶۷] ر.ک: سید قطب، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه آیت الله سید على خامنهاى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۹ ش.
[۶۸] نامه ای استاد محمد قطب در مجله مجتمع به شماره ۲۷۱-۱۷ شوال سال ۱۳۹۵ ه ۱۹۷۵/۱۰/۲۱م. به نقل از: سالم البهنساوی، نقد و بررسی اندیشه تکفیر ، ترجمه سالم افسری ، نشر احسان، ۱۳۸۸٫
[۶۹] احمد نجمی، سید قطب، طلایهدار بیداری اسلامی ، http://www.irdc.ir/fa/content/5190/default.aspx
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰