شرایط حاکم اسلامی/ احادیثی درباره حاکم و مسئولان
یکی از مباحث مهم و اساسی که در بحث حکومت اسلامی مطرح میشود بحث ولایت فقیه است. هر چند در این موضوع کارهای خوبی صورت گرفته اما همچنان بسیاری از احکام و مسائلی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بحث ولایت فقیه مربوط میشود به خوبی روشن و تبیین نشده است. به […]
یکی از مباحث مهم و اساسی که در بحث حکومت اسلامی مطرح میشود بحث ولایت فقیه است. هر چند در این موضوع کارهای خوبی صورت گرفته اما همچنان بسیاری از احکام و مسائلی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بحث ولایت فقیه مربوط میشود به خوبی روشن و تبیین نشده است.
به همین جهت، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بر آن شد تا خلاصه متن سلسله دروس خارج ولایت فقیه را که توسط حجتالاسلام والمسلمین استاد احمد عابدی در حوزه علمیه قم تدریس میشود، تقدیم مخاطبان گرامی کند که متن جلسه هفدهم آن، از نظر میگذرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قبلا عرض کردیم که این بحث از شرایط حاکم همان بحثی است که به آن ولایت فقیه میگویند، در حاکم شرایطی لازم است که اولین آن فقیه بودن است بعد هم شرایط دیگری است که بعدا ذکر خواهد شد.
فعلا اولین شرط این است که آیا حاکم باید فقیه باشد یا نه؟ و مقصود هم همین فقه اصطلاحی است نه اینکه مقصود این باشد که عالم باشد و حسن تدبیر داشته باشد.
آیات و روایاتی دلالت میکنند بر اینکه فقاهت در حکومت شرط است.
اصلا این بحث نیازی به ادله نقلی ندارد، یعنی عقل هر کسی چنین قضاوتی میکند، در بعضی از روایات آمده است که اگر کسی تعدادی گوسفند دارد و اینها را میخواهد به چوپانی بسپارد اگر اینها دست چوپان باشد بعد ببیند که چوپان دیگری هست که میتواند این گوسفندها را بهتر اداره کند گوسفندان را از او میگیرد و به دیگری میسپارد. معنای این حدیث این است که این یک چیز عقلایی است و نیازی به دلیل شرعی ندارد. اما حالا به صورت نقلی چند مطلب را میخوانیم.
دلالت آیه قرآن کریم بر شرط حاکم اسلامی
اول آیه ۳۵ سوره یونس: «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»
بگو: آیا از شریکان شما کسی هست که به سوی حق هدایت کند؟ بگو: تنها خداست که به سوی حق هدایت میکند (هر موجودی را به سوی مقصد طبیعی هدایت تکوینی، و هر قابل ارشادی را به سوی هدف صالح خود هدایت تشریعی میکند) پس آیا کسی که به سوی حق هدایت میکند سزاوارتر است که از او پیروی شود یا آن کس که خودش را هم تا هدایت نکنند هدایت نمییابد؟ شما را چیست؟ چگونه قضاوت میکنید؟!
این آیه شریفه دلالت میکند که بُت قابل تبعیت نیست بخاطر اینکه نه تنها خودش نمیتواند دعوت به حق کند بلکه دعوت به حق هم نمیشود و قابل هدایت نیست.
ارتباطش با بحث ما این است که این آیه شریفه میفرماید چگونه حکم میکنید؟ کسی که دعوت به حق میکند قابل تبعیت است یا کسی که دعوت به حق نمیکند؟ دعوت کردن به حق متوقف بر این است که اصلاً شخص بداند که حق چیست تا دعوت به حق بکند.
چند تا کتاب هست که در این کتابها درباره امیرالمومنین نقل شده است که در مقام مقایسه بین حضرت علی و ابوبکر و عمر و عثمان به این آیه استشهاد شده است، یعنی ائمه به این آیه استناد کردهاند که عالم مقدم است بر جاهل. آنها یا اصلا دعوت به حق نمیکنند یا اگر بخواهند دعوت به حق کنند اول باید یک نفر خودشان را راهنمایی کند و معلوم نیست که آن راهنمایی را یاد بگیرند یا نه. اما ائمه همه شان عالم بودند و احکام خدا را میدانستند و لذا نیازی نداشتند.
و اما روایات:
روایت اول
در کتاب ارشاد مفید صفحه ۱۸۶ از سید الشهدا نقل کرده است که: «فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحق الحابس نفسه علی ذات الله» لعمری یا به معنای به جان خودم سوگند است یا به معنای به دین خودم سوگند است. امام به معنی حاکم است. حاکم نیست مگر کسی که طبق کتاب و قرآن حکم کند و قیام به قسط داشته باشد. حکم به کتاب یعنی همان علم فقه اصطلاحی.
روایت دوم
حدیث دیگر، خطبه ۱۸۳ نهج البلاغه است؛
ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر، مرم سزاوارترین مردم به این ولایت و حکومت، اقواهم علیه، کسی که از همه قدرتش بیشتر باشد، و اعلمهم بامر الله فیه، کسی که از همه عالم تر باشد به حکم خدا درباره این امر و ولایت. فان شغب شاغبٌ استعتب فان ابا قتل. پس اگر کسی بخواهد فسادی به پا کند، شقب یکی از اصطلاحات منطق است در بحث مغالطه. اگر کسی بخواهد فسادی بپا کند اول کاری میکنند که این راضی بشود یعنی این را سرجایش مینشانند این هم با زور و شمشیر نیست، (کسی در مجلس پیامبر به پیامبر توهین کرد پیامبر به حضرت علی فرمود که زبان این را قطع کن، امیرالمومنین هم این را برد کناری و پولی بهش داد و او هم ساکت شد).
این حدیث که فرمود «ان احق الناس بهذا الامر»، سزاوارترین مردم به این کار. سزاوارترین به معنای این نیست که بقیه سزاوارند و این سزاوارتر است، این «احق» در اینجا یعنی کسی که باید حکومت داشته باشد و دیگری هم اصلاً حق ندارد.
قبلا این را اشاره کرده بودم که در بحث تقلید، تقلید باید از اعلم باشد اما در بحث ولایت اعلم بودن شرط نیست این حدیث میفرماید که اعلمهم بامر الله فیه، آن کسی که اعلم به امر خداست او باید حکومت کند.
از مجموع این روایاتی که میخوانم اینطوری میخواهم استفاده کنیم که اگر شرایط مساوی بود یعنی دو نفرند که از نظر شجاعت، سخاوت، حسن تدبیر مثل هماند، اینجا آن کسی که اعلم است باید مقدم بشود. پس اعلم بودن یعنی در شرایط مساوی اعلم بودن شرط است اما اگر یک وقت اینطوری شد که یک نفر حسن تدبیر دارد و یک نفر دیگر حسن تدبیر ندارد آن کسی که حسن تدبیر را ندارد اعلم هم باشد اینجا معلوم نیست اعلم بودن مقدم باشد.
مثلا زمان میرزای شیرازی، آن زمان همه قبول داشتند اعلم میرزا حبیب الله رشتی است اما میگفتند که میرزای شیرازی اعلم نیست اما حسن تدبیر دارد این بزرگوار اعلم است اما حسن تدبیر ندارد و میرزای شیرازی را مقدم کردند.
پس اعلمیت شرط است در شرایط مساوی. اما اگر شرایط مساوی نبود شرایط دیگر را که بحث میکنیم معلوم میشود. موقعی که شرایط دیگر مساوی نیست آیا آن موقع اعلمیت ملاک هست یا نه؟ این حدیث هم فرمود اعلمیت ملاک هست ولی عرض کردم که در شرایط مساوی اعلم مقدم است.
اینکه اعلمیت مقدم است یک چیز فطری است و نیاز به دلیل شرعی هم ندارد مثلا دو تا پزشک که در خیابان ما هستند هر دو تا هم شلوغ و خلوت بودن مطبشان مساوی است، در این شرایط انسان اعلم را انتخاب میکند اما اگر یکی در خیابان خودماست و دیگری آنطرف شهر است یا هر دو در خیابان خودمان هستند ولی یکی شلوغ است و یکی خلوت است، اینجا معلوم نیست انسان اعلم بودن را مقدم کند، آن آیه شریفه که میفرماید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوا الالباب» هر کسی که عقل داشته باشد همیشه عالم را بر جاهل مقدم میکند یعنی یک امر فطری است.
روایت سوم
حدیث بعدی: وسائل الشیعه جلد ۲۹، حدیث ۳۶ از باب ۱۰، از ابواب حدمرتد.
عن ابی عبدالله علیه السلام، من خرج یدعو الناس و فیه من هو اعلم منه، هر کسی قیام کند و مردم را دعوت به یک حکومت کند و در میان آن مردم کسی از این بهتر هم باشد، و هو ضالّ مبتدع، او گمراه است و بدعت گذار است، و من ادعی الامامه و لیس بإمام و هو کافر، هر کسی هم ادعای امامت کند و امام نباشد کافر است.
این حدیث هم معنیاش این بود که اعلمیت شرط است. شاید ده ها حدیث شبیه این حدیث وجود دارد که من فقط همین یکی را خواندم.
امام خمینی یک کتاب طهارت دارد که این بحث را مطرح کرده است و الان هم وهابیها اینها را به ما خیلی اشکال میگیرند گاهی ما کسی را که میگوییم کافر، یعنی کافر غیر مسلمان، گاهی وقتی میگوییم کافر یعنی غیر شیعی، گاهی میگوییم کافر یعنی شیعه غیر عادل. و آن بحث کافر که میگوید کافر نجس است کافر در مقابل اسلام است نه کافر در مقابل ایمان. وهابیها در کتابهای شیعه پیدا میکنند که مثلاً ما گفتهایم هر جا کسی ولایت را ندارد کافر است و لذا شیعهها سنیها را نجس میدانند. در حالی که اینطوری نیست. آن کافر در مقابل اسلام است و این کافر در مقابل ایمان است. و این کافری که در این حدیث هست در مقابل عدالت است.
روایت چهارم
حدیث بعدی: اختصاص شیخ مفید ص ۲۵۱، عن رسول الله صلی الله علیه و آله إن الرئاسه لا تصلح إلا لأهلها، ریاست صلاحیت ندارد مگر بر اهلش، فمن دعا الناس الی نفسه و فیهم من هو أعلم منه، هر کس مردم را دعوت کند به خودش، یعنی بگوید من بشوم رئیس، در میان مردم کسی عالمتر از او باشد، لم ینظر الله الیه یوم القیامه، خداوند روز قیامت به او نگاه هم نخواهد کرد.
روایت پنجم
حدیث بعدی کتاب الامامه و السیاسه، ص ۱۹٫ این کتاب شبیه تاریخ طبری است. و نویسنده آن، خیلی آدم متعصب و دشمن اهل بیت بوده است.
میگوید امیرالمومنین علیهالسلام هنگامی که مردم میخواستند بروند با ابوبکر بیعت کنند خطبهای خواندند و در این خطبه اینگونه خواندند: به خدای سوگند ای مهاجرین ما سزاوارترین مردم به این حکومت هستیم.
قبلا هم عرض کرده بودم که در مدینه همه مردم نرفتند با ابوبکر بیعت کنند. انصار تماماً طرفدار امیرالمومنین بودند و در مدینه که هم انصار و هم مهاجرین بودند، طبیعی بود که انصار از مهاجرین بیشتر بودند، انصار همه با حضرت علی بودند، مهاجرین دو دسته بودند که بعضیهایشان طرفدار حضرت علی بودند و بعضیها هم طرفدار ابوبکر بودند. به همین جهت هم اینجا میفرماید: فوالله یا معشرالمهاجرین، لنحن احق الناس به، لانا اهل البیت و نحن احق بهذا الامرمنکم! ماکان فینا القارى لکتاب الله. الفقیه فى دین الله، تا موقعی که در اهل بیت کسی که قاری قرآن باشد و فقیه در دین خدا باشد ما مقدمیم. (کلمه قاری به معنی این نیست که ما امروز میگوییم قاری قرآن، در قدیم قاری یعنی مفسر، مخصوصا در دو سه قرن اول هر چه قاری به کار رفته است یعنی مفسر) العالم بسنن رسول الله، کسی که عالم به سنت پیامبر است، المضطلع بامرالرعیه، آن کسی که امر رعیت را خوب میداند، المدافع عنهم الامور السیئه، امور پلید را از مردم دفع میکند، القاسم بینهم بالسویه، تا موقعی که مفسر و فقیه در میان اهل بین وجود دارد ما سزاوارتریم.
روایت ششم
حدیث بعدی: در کتاب الغدیر علامه امینی ج ۸، ص ۲۹۱، عن رسول الله صلی الله علیه و آله: مَنِ استَعمَلَ عامِلاً مِنَ المُسلِمینَ (این دیگر بحث حاکم نیست، بحث استاندار و فرماندار و شهردار و مدیر و وزیر و … است)، هر کسی که عامل یا کارگزاری را به کار بگیرد، وَ هُوَ یعلَمُ اَنَّ فیهِم اَولَی بِذلِکَ مِنهُ، و میداند که یک نفر بهتر از او میتواند باشد، وَ اَعلَمُ بِکِتابِ اللهِ وَ سُنَّهِ نَبِیهِ، میداند که کس دیگر عالمتر است به کتاب خدا و سنت نبی. فَقَد خانَ اللهَ وَ رَسولَه وَ جَمیعَ المُسلِمینَ، خیانت کرده به خدا و پیامبر و مسلمانان.
وقتی در کارگزاری این باشد به طریق اولی کسی که در راس کارگزاران است باید این شرط را داشته باشد.
روایت هفتم
حدیث آخر: کتاب تحف العقول ص ۲۰۷: عن علی علیهالسلام: مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله، جریان کارها و احکام به دست عالمان به امر خداست، الامناء علی حلاله و حرامه، آنهایی که امین به حلال و حرام باشند، فانتم المسلوبون تلک المنزله، حضرت علی میفرماید شماها (خطاب به اصحاب پیامبر که نزد حضرت بودند) این کار دستتان نیست، یعنی شما عالم به امر خدا هستید اما جریان کارها دست شما نیست. وما سلبتم ذلک الاّ بتفرّقکم این منزلت از شما سلب شده است، این را از شما نگرفتند، اولا بخاطر اینکه با هم اختلاف داشتید حکومت از دستتان رفت، عن الحق ّواختلافکم فی السّنه بعد البیّنه الواضحه، اختلاف داشتید در سنت رسول خدا. ولو صبرتم علی الاْذی، اگر دربرابر زندان و شکنجه صبر میکردید، و تحمّلتم المؤونه فی ذات الله، سختی در راه خدا را تحمل میکردید، کانت امور الله علیکم تردّ وعنکم تصدر والیکم ترجع، اگر سختی را تحمل میکردید باز همان کارهای حکومت بر شما بود، و از شما صادر میشد، ولکنّکم مکّنتم الظلمه من منزلتکم، لکن شماها ظالمان را به جای خودتان نشاندید، واسلمتم امور الله فی ایدیهم، کاری که خدا به شما داده بود گذاشتید در دست آنها باشد، یعملون بالشبهات و یسیرون فی الشهوات، آنها هم به میل شهوانی خودشان عمل میکنند، سلّطهم علی ذلک، آن طاغوتها را چه کسی به قدرت رساند؟ فرارکم من الموت، این که شما ترس از جان خود داشتید، واعجابکم بالحیاه، از دنیا خوشتان میآمد، التی هی مفارقتکم، به هر حال خواهید مرد، ولی از ترس جان قیام نکردید، فاسلمتم الضعفاء فی ایدیهم، نتیجهاش هم این شد که شما مردم را به دست طاغوتها سپردید. فمن بین مستعبد مقهور، وبین مستضعف علی معیشه مغلوب.
این حدیث دلالت میکند که امیرالمومنین به اصحاب پیامبر میفرماید که: حکومت مال شما بود و گناه اینکه آنها حاکم شدند هم گردن شماست.
قبل از انقلاب بودند آقایانی که در دیگ روغن زیتون، مجتهدی را گذاشتند و سوزاندند. اگر علما این کارها را میپذیرفتند که اینطوری کشته شوند حکومت دست طاغوتها نمیافتاد ولی اگر کسی از مرگ بترسد طاغوت حاکم میشود.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰