حکمت چیست؟ چطور بدست بیاوریم؟
بسم الله الرحمن الرحیم رب الشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدتا من لسانی یفقه قولی *۷۹: و قال علیه السلام: خذ الحکمه أنى کانت- فإن الحکمه تکون فی صدر المنافق فتلجلج فی صدره- حتى تخرج فتسکن إلى صواحبها فی صدر المؤمن: می فرماید که حکمت را اخذ کنید بگیرد هر جا که […]
بسم الله الرحمن الرحیم رب الشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدتا من لسانی یفقه قولی
*۷۹: و قال علیه السلام: خذ الحکمه أنى کانت- فإن الحکمه تکون فی صدر المنافق فتلجلج فی صدره- حتى تخرج فتسکن إلى صواحبها فی صدر المؤمن:
می فرماید که حکمت را اخذ کنید بگیرد هر جا که باشد چرا که حکمت در سینه منافق است، در سینه منافق به حرکت در می آید، بی تابی می کند تا اینکه خارج بشود بعد آرام می گیرد به سوی همراهان خود حکمت
سینه منافق صاحب حکمت نیست ولی حامل حکمت است (إلى صواحبها فی صدر المؤمن) با همراهانش صدر مومن، حالا صواحب اینجا به معنی تحلیلش خالی از لطف نیست، یکی اینکه مومنان باید نسبت به حکمت مجتهی باشد به طرز سیری ناپذیری دوست داشته باشند حکمت بیاموزند، این حکمت، حکمت امروزی نیست که فلسفه و علوم عقلی است البته حکمت در زبان معصوم می تواند اعم از این باشد ولی این حکمتی که در فلسفه خوانده می شود که ناب شده و پیشرفته شده است در دوره ما شکل پیشرفته اش نام حکمت متعالی به خودش گرفته است. این می تواند بخشی از اون حکمتی باشد که امیر المومنین و سایر ائمه می فهمند در جای دیگر داشت که (الحکمۀ ضاله المومن فخذ الحکمه و لو من اهل النفاق) که یعنی حکمت گمشده مومن است و دنبالش می گردد،
حکمت در نامه امیرالمومنین به مالک اشتر در آنجا دارد که شاورالعلما و دارث الحکما، حکما از حکیم است جمع حکیم است، حکیم کی است؟ کسی که دارای حکمت است ملبث به حکمت است، درباره علما می فرماید که شاور، با دانشمندان مشورت کن و دارث الحکما، دارث یعنی بررسی، پژوهش، زیر رو کردن، گویی حکیم مرتبه ای از عالم بالاتر است، من ممکن است چیزی را بدانم اما علتش را ندانم مسیری که به این ختم شده را ندانم ولی عالمم، می توانم به شما آگاهی بدهم اما اینی که چطور به دست آمد را نتوانم بگویم این نتایجش را که چی می شود را نتوانم بگویم، ریشه هایش را نتوانم بگویم، اونی که می تواند بگوید کی است؟ حکیم است.
به همین خاطر کسانی که علم طب را می آموختند بهش می گفتند حکیم می دانی چرا؟ برای اینکه می گفت مثلاً علائمش رو گزارش می کردند اون می گفت بیماری تو این است، مثلاً شما درد شانه دارید طبیب و حکیم می دانند و از نوع درد می فهمند که این خود شونه است، درد ستون فقرات یا مهره های گردن است، یا که درد معده است یا نفخ معده است که شانه شما درد می کند حکیم اینو می فهمد شما شانه درد را متوجه می شوی اما اون منشأ درد را می فهمد علت را می فهمد اونی که به علت آگاهی دارد اون حکیم است، اون حکمت است، حکمت امور علت امورند.
خداوند عالم حکیم است یعنی چه؟ یعنی کار بی علت انجام نمی دهد یعنی کار عبث انجام نمی دهد، کارهایش هدف دار است و علتی موجب افعال خدای تعالی است یا فلانی حکیم است یعنی کار عبث نمی کند حالا این حکمت یعنی آگاهی به ریشه ها و علل، ممکن است این حکمت را… حالا اونم بگم که چرا به فلسفه حکیم می گویند؟ چون فلسفه تمام دانشش بر فلسفه ما متمرکز بر شناخت علتعلل است. رفقای طلبه ما تا حدودی آشنا هستند. علت علل که خودش علتی ندارد اون حکیم است کسی که به فلسفه آگاهی دارد می شود حکیم. این حکمت شناخت علت ها محبوب مسلمانان و به ویژه شیعیان است.
در روایات حتی دعوت شده است شما وقتی بیکار هستید نگاه کنید ببینید علت اشیاء دورو ور شما چی هستند؟ در علت اینها فکر کنید قلبتان طراوت پیدا می کند. هر چی که شما دورو ور خودتان می بینید می تواند علتمند باشد. مثلاً می گویید چرا این دکور اینجاست، می گوید خوب اینها می خواهند احتمالاً آرشیو استفاده کنند بدون این چیز خیلی زیبا نیست، دنبال مثلاً یک مستندسازی پایه دارند، علت ها را وقتی پی ببرید یک بار دیگر هم گمانم که اینها را گفته ام که چرا این صندلی ها اینجاست، چرا مثلاً این جمع کردید، چرا مثلاً این صندلی هایی که حجمشان کم می شود تهیه کرده اید، عرض کردیم همه اینها علت دارد، هر چی که پیرامون شما است علت دارد، مثلاً دیدید بچه ها وقتی دور هم جمع می شوند معما به هم دیگر می گویند اطراف ما پر از معماهایی است که با اندیشه درون اونها می توانید که به علتهایشان پی ببرید، چرا مثلاً اتاق مدیر مجموعه اینجاست، چرا مثلاً فلان واحد عملیاتی نزدیک به مدیر است، با اینکه ممکن است از حیث اهمیت اون قدر اهمیت نداشته باشد ولی معاون مثلاً دور است، اینها همه در مجموعه خودش علت هایی دارند می گوید آقا چرا فرشهای قالی این دست ساختمان است؟ چرا اون ته ساختمان نیست؟ ولی زود منتقل می شوی که خوب می خواهند اینجا نماز بخوانند، از محیط اداری دور باشد، و… حالا من نمونه های خیلی دم دستی را براتون عرض کردم.
یک نمونه اعلایش همان شناخت علتالعلل است که در فلسفه امروز بهش می گویند علوم عقلی و فلسفه. وجود شناسی، و یکی هم همین دم دستی ما، هر حادثهای هر چیزی اطراف ما اتفاق بیفتد علتی دارد یعنی شما در همین علل حوادث اطرافتان درنگ کنید به حکمتها پی می برید. و یک طراوتی قلبتان و ذهنتان پیدا می کند.
همین جوری مثلاً درنگ کنی در رفتار بچه هایتان خیلی علتها را می توانید پی ببرید. که چرا این در موقعیت خاص این کارها را کرد. این نمایش را داد، این مثلاً فریاد را زد، و… اینها حکمتها هستند. بخشی از این شکل دانش که علم به علتهاست و علم به ریشه هاست نزد منافق است. این در قلب منافق ناآرام است تا بیاید به اهلش برسد. و مومنان هر چی به علتها آگاه تر باشند توانایی تحلیشان بالاتر می رود. اینی که رهبری انقلاب مکرر می فرمایند که ملت ایران باید، ملت تحلیل گر و عمیق باشند حالا شما از این پدیده های اطراف خودتان بگیرید تا حوادث بسیار پیچیده. که وقتی علت اینها را متوجه بشوید می بینید برای شما صحنه و صفحه روزگار خیلی روشن است. چون کاملاً علتها را می بینید.
اساساً آگاهی از علتها به شما طمأنینه می دهد هر کسی که علتها را نمیشناسد خیلی اوضاع براش مبهم است. یک نمونه عرض کردم از کاری که خواجه نصیر برای هلاکو کرد، هلاکو می گفت برای چی شما این مطالعات عمیق را انجام می دهید، راجع به افلاک راجع به هوا، و… برای چی این قدر مطالعه می کنید؟ چه فایده ای دارد اینها؟ این موضوع آسمان است. خواجه نصیر دستور داد این مجمع بزرگ مسی ساختند گفت من بعداً جواب می دهم. هلاکو را برد بالای یک برجی و جلوی چشم هلاکو دستور داد که این مجمع بزرگ مسی را از بالای برج بیندازند پایین. اون زمان مثلاً ۷۰۰ سال پیش که همه جا آرام، نه موتور هندایی بود نه نمی دانم ماشین کذایی بود نه اگزوزهای آنچنانی بود، خیلی فضا آرام بوده است صدای پرنده ها و… این صدای مهیب مجمع که در آمد تعدادی غش کردند بیهوش شدند از فرط وحشت بعد رو کرد به هلاکو گفتش که شما چرا هیچ متأثر نشدی وحشت نکردی؟ گفت برای اینکه من می دانستم چی افتاده است، اونها نمی دانستند، گفت اون علمی هم که مطالعه می کنیم مال همین است. مثلاً می دانیم فردا خسوف می شود، مردم نمی دانند فکر می کنند حادثه ای است،
و این آگاهی به علت ها شما را بهتون طمأنینه می دهد. قدرت تصمیم گیری و پیش بینی می دهد، قدرت موضع گیری درست می دهد، شما بدانی همسر شما فرزند شما معاشرین شما این کاری که می کنند علتش چی است و این علت با چه چیزی تدارک می شود، خوب این خیلی دانش فراوانی است. بچه های حزب اللهی و بچه های متدین باید حکیم باشند، باید عمیق باشند. به هر چیزی که نگاه می کنند به عمق و ریشه هاش منتقل بشوند.
چرا همه تزلزل دارند ابهام دارند می ترسند، رهبری انقلاب کاملاً با نشاط و طمأنینه است؟ در روایات در وصف این مومنان آمده است که « و قور عند الحزائز» اون زمان اواخر ۷۰ بود دهه ۷۰، تهاجم ها داشت به سمت ایشان متمرکز می شد، اهانت ها، حرف ها و… اون قدر زیاد بود که اصلاً نمی توانست کجارو بگیرد. ما قلبمان پاره پاره می شد از ذره ای به اهانت ایشان، فکر کردیم ایشان الان چقدر غصه می خورد، وضعیت و فشار سختی دارد.
یک نمایشگاهی تو قم برگزار شد ایشان هم آمده بودند و تشریف آورده بودند، خوب ما اونجا یک غرفهای داشتیم، ما گفتیم آقا میآید در کمال خستگی و افسردگی، وقتی که ایشان آمد به قدری با نشاط بود چشماش مثل دو تا چلچراغ می درخشید اون قدر با نشاط، حاج آقای اسدی ایشان هم یکی دو تا اون ور تر از مجموعه دفتر تبلیغات در غرفه بودند. گفت من لابه لای جمعیت می گشتم که یک عکسی بگیرم از آقا، و آقا هم متوجه من شد تا متوجه من شد ایستاد تا همه از اون تحرک و حرکت بایستند بعد که عکسم را گرفتم یک دفعه ای آقا گفتند خوب شد؟
اون زمان به قدری فضا وحشتناک بود، یکی از افراد نهضت آزادی گفته بود که منو بردند شکنجه کردند؛ یک ماجرایی نقل کرده بود، بردند پیش یکی از بزرگان نظام شخصیت های نظام، شکنجه ام کردند. فقط اینو به شما بگویم که این شخص کی است؛ این بالاتر از هاشمی و رفسنجانی است. اون زمان بالاتر از هاشمی و رفسنجانی معنیش روشن بود. اون شرایط خیلی با طمأنینه و راحت بود. چرا چون ما مثلاً یک لایه، دو لایه یا سه لایه حوادث را می بینیم ولی ایشان ۳۰ لایه، ۴۰ لایه، ۷۰ لایه حوادث را می بینند. کی این حادثه شروع می شود و کی تمام می شود. حکمت اینجوری است و خیلی قیمتی است.
از خدا بخواهید و خودتان را عادت بدهید به حکمت و حتی اون ساعتی که می خواهید استراحت بکنید، به اطرافتان فکر کنید، همین هم فکرهای کوچک شما را ورزیده و نیرومند می کند. به عوامل فکر کنید.
مولی علی علیه السلام می فرماید:«خد الحکمه انی کانت…» ببینید من از نمونه دم دستیش عرض کردم تا شناخت علتالعلل. «خد الحکمه انی کانت..» حکمت را اخذ کن هر جا که باشد «فان الحکمه تکون فی صدر المنافق» حکمت گاهی در صدر منافق است نگوییم این منافق است، حکمتش را بگیر ببین این دانش که به علت دارد ریشه دارد. دنباله اش را بگیر، « فتلجلج فی صدره- حتى تخرج فتسکن إلى صواحبها فی صدر المؤمن» شما صاحب حکمت باش، که حکمت ها از این ور و اون ور همه بیایند تو قلب شما جذب بشوند. اونجا آرام بگیرند.
*۸۰ و قال علیه السلام: الحکمه ضاله المؤمن- فخذ الحکمه و لو من أهل النفاق
حکمت گمشده مومن است، مومن به حوادث فقط به سطح حادثه نگاه نمی کند، فقط به ظاهر حادثه نگاه نمی کند، باطن حادثه را هم می بیند.
باطن حادثه یعنی حکمت. علت حادثه ریشه حادثه، یعنی ریشه حادثه و فرجام حادثه یعنی حکمت است، خود اون چیزی که بهش آگاهی پیدا بکنید دانش است، این حکمت به این معناش اشمل از اون حکمتی است که ما در علوم عقلی می گوییم. منحصراً اون نیست، که اون رو ما همه جا می گوییم حکمت اون جزیی از حکمت است. به اصطلاح کل را بر جز گذاشتیم.
حکمت شناخت علت هاست. لذا در فلسفه احکام می گوییم سه نوع است فلسفه احکام یا حکمت اینها فقه است فقط می خواهم ببینم بگویم که در سلسله علت هاست، حکمت حکم، مناط حکم، مقصد حکم. همه اینها علت هستند، طبق معارف اهل بیت همه شان حکمت هستند. ولی اونجا یک بخشیش رو می گوییم حکمت بخش دیگری رو می گوییم مناط یا ملاک بخش دیگری رو می گوییم مقصد.
*۸۱: و قال علیه السلام: قیمه کل امرئ ما یحسنه قال الرضی- و هی الکلمه التی لا تصاب لها قیمه- و لا توزن بها حکمه و لا تقرن إلیها کلمه
حضرت می فرماید ارزش و بها هر کس همان چیزی است که ان رو نیکو می دارد، هر چیزی رو که نیکو می دارد قیمتش همان است، آقای رضی اینجا که رسیده است خیلی ذوق کرده است، فرموده است که این کلمه ای است که هیچ قیمتی نمی شود رویش گذاشت و هیچ حکمتی را نمی شود هم وزن اون قرار داد. و کلمه ای هم نمی تواند باهاش مقارن و رقابت بکند.
من یک بار عرض کردم ما وقتی که معاشرین ما خیلی در ما اثر دارند هر وقت نگاه می کنیم که یک وقت سقوط کردیم مثلاً بیشتر حسودیم، بیشتر متکبریم بیشتر حریصیم یا مثلاً به ناهنجاری ها میل داریم یا بی مبالات تر شده ایم، نگاه می کنیم می بینیم که کنار ما یک شخصی است که این جوری است، اون نسبت به احکام بی مبالات است، اون نسبت به مقدسات بی مبالات است، اون به گونه ای کرده این خواسته های ما را و خواسته های ما کم شده اند از توقع ما، اگر ما چیزی رو دوست بداریم این مثل شاخص است، شاه غول که اندازه می گیرد که ما اندازه مان این قدر است، این دوست داشتن ها، گرایش ها، در کجاها نمود پیدا می کند.
«ما یحسنه» در کجا نمود پیدا می کند؟ ۳ حیطه. طبق این رفتار شناس ها و روانشناس ها که می گویند، ۳حیطه گرایش ما مشخص می شود، یک حیطه شناختی ماست و اعتقادی، ما به چه چیزی معتقد شدیم چه چیزی رو به عنوان اعتقادمان گرفتیم و چه چیزی را رها کردیم. گفتیم ما به این اعتقاد نداریم و به این اعتقاد داریم. آنی که اعتقاد داریم، گرایش داریم، آن را نیکو می شماریم؛ مثلاً ما به توحید اعتقاد داریم، شرک رها کردیم، در توحید هم همه اقسام توحید، مثلاً ممکن است یک کسی بگوید موحدم ولی بت بپرستم. خب این چه توحیدی است؟! توحید با همه ابعاد توحید را ما موحدیم، این را بر هر عقیده ای پسندیده ایم.
یک حیطه دیگر حیطه عاطفی است، مثلاً ما ابا عبدالله را دوست می داریم، همه حرکات سکنات گفتن هاش نشستن و برخاستن، ما امام زمان را دوست داریم، اونجایی که پیامبر و اهل بیت را وصف کردند دوست می داریم، ما خدای تعالی را دوست می داریم، به خاطر این جمال و جلای خدای تعالی، که اسمائش همه هستی را پر کرده است، پر رحمت الهی است. هر چه که توی عالم است به رحمت الهی برپاست و ما دوست می داریم، این عاطفه ماست، این «ما یحسنه» در حیطه عاطفی که فقط دوست داشتن است، اعتقاد مال توحید بود، ممکن است کسی موحد باشد ولی از کار خدا خوشش نیاید، یعنی از چرخه روزگار از مقدرات از اینی که فلان چیزی که وجود دارد هستش خوشش نمی آید، خوشش نمی آید نه اینکه نسبتش رو تنظیم بکند اعوذبالله با جبرئیل درگیر می شود با خدای تعالی درگیر می شود با پیامبران درگیر می شود و سطح بعدی و حیطه بعدی حیطه عمل است ما دوست داریم فلان عمل را انجام بدهیم، ما دوست داریم نمازها پنج گانه رو انجام بدهیم ولی یک کسی که اونو دوست ندارد و خوشش نمی آید، ما دوست داریم کاری رو که انجام بدهیم با نام خدای متعالی شروع بکنیم ولی کسی دیگر بسم الله بگوید مشمئز می شود، (هستش دیگر مشعمئزه در قرآن).
قیمت هر کسی به اون چیزهایی که دوست دارد، ارزش گذاری کنید ارزشها همین ها هستند ببینید او چه جور رفتاری دارد شما چه جور رفتاری دارید تبری و تولیش تبری مال این است که دوست ندارد، این ضدش هم هست تبری مال این است که دوست می دارد.
صلواتی رو ختم کنید. خدا انشاءالله اون چیزی رو که دوست می داریم همان چیزی باشد که خدای تعالی دوست می دارد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰