تفاوت اطاعت و تبعیت چیست؟

ادامه ۹۳: و قال ع:«لا یقولن أحدکم اللهم إنی أعوذ بک من الفتنه-  لأنه لیس أحد إلا و هو مشتمل على فتنه-  و لکن من‏ استعاذ فلیستعذ من مضلات الفتن-  فإن الله سبحانه یقول-  و اعلموا أنما أموالکم و أولادکم فتنه-  و معنى ذلک أنه یختبرهم-  بالأموال و الأولاد لیتبین الساخط لرزقه-  و الراضی بقسمه-  […]

ادامه ۹۳: و قال ع:«لا یقولن أحدکم اللهم إنی أعوذ بک من الفتنه-  لأنه لیس أحد إلا و هو مشتمل على فتنه-  و لکن من‏ استعاذ فلیستعذ من مضلات الفتن-  فإن الله سبحانه یقول-  و اعلموا أنما أموالکم و أولادکم فتنه-  و معنى ذلک أنه یختبرهم-  بالأموال و الأولاد لیتبین الساخط لرزقه-  و الراضی بقسمه-  و إن کان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم-  و لکن لتظهر الأفعال التی بها یستحق الثواب و العقاب-  لأن بعضهم یحب الذکور و یکره الإناث-  و بعضهم یحب تثمیر المال و یکره انثلام الحال قال الرضی-  و هذا من غریب ما سمع منه فی التفسیر»

حدیث این بود که هیچکدام از شما بطور مطلق از فتنه استعاذه نکنید، بلکه فتنه مشروط و یا چیز خاصی از فتنه را پناه ببرید چون فتنه امری است که برای همه است و لازمه حضور ما در این دنیا فتنه است. «لانه لیس احد الا و هو مشتمل على فتنه» کسی نیست مگر اینکه آزمون و فتنه ای دارد. کسی که می خواهد طلب پناه جوئیی بکند از خدای تعالی، استعاذه کند از مذلات فتنه ، ازگمراهی فتنه. خدای متعال فرمود: «واعلموا انما اموالکم واولادکم فتنه» اموال و اولاد شما فتنه هستند، ما از نفس اولاد و اموال به خدا پناه نمی بریم. از اینکه اینها باعث گمراهی باشند، و اینها در مواردی باعث گمراهی هستند.

« و معنى ذلک أنه یختبرهم-  بالأموال و الأولاد…« معنای این آیه این است که خدا می آزماید ما را با اموال و اولاد و دارایی « لیتبین الساخط لرزقه-  و الراضی بقسمه» خدا می خواد روشن کند چه کسی راضی به قسمت هایی که از خدا دریافت می کند و چه کسی ناراضی است و خشم دارد. «و إن کان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم» ممکن است شما بپرسید که خدای تعالی که می داند چه کسی راضی و چه کسی ناراضی و خشمگین از قسمت است، اعلم از انسان است «لکن لتظهر الأفعال التی بها یستحق الثواب و العقاب» خدای تعالی می خواهد اعمالی که باعث ثواب و عقاب هستند در انسان پدیدار بشود. یعنی اگر انسان هیچ کار هم نمی کرد خدای تعالی می دانست چه کسی راضی و چه کسی ساخط است. اما خدا می خواهد این اعمال در انسان که حاکی از رضایت و اعمال دیگر در انسان ظاهر بشود. معلوم بشود

چه کسی راضی است به قسمت های که از خدا دریافت می کند و چه کسی خشم دارد و ناراضی است.

اینکه خدای متعال می فرماید پدیدار بشود انگار خدای تعالی برایش مطلوب است. می گوید خدا می خواهد که «لتظهر الأفعال التی…» می خواهد ظاهر بشود، پدیدار بشود، مشاهده بشود.

ببینید مثلاً خدای متعال فردای من و تو را می داند چه اتفاقی می افتد ولی ما نمی دانیم، ولی چرا آن فردایی می آید که آن اعمال پدیدار بشود؟ برای اینکه خدا خواسته است آن اعمال از انسان پدیدار بشود، اعمالی که موجب استحقاق ثواب هستند و اعمالی که موجب استحقاق عقاب است.

خب حالا انسان ها چه جوری هستند؟ مثلاً بعضی از انسان ها در اولاد، فرزندان پسر را دوست دارند این در زمان های قبل رایج بوده است ولی حالا کمتر شده است. مثلاً دوست ندارد دختردار بشود، فرزند دختر یا پسر بنده خدا هستند چه بسا پسری که نافرمان است. و از چهارپایان هم پست تر است. و چه بسا دختری که بنده خداست و موجب برکت نسل می شود. «و بعضهم یحب تثمیر المال و یکره انثلام الحال»، و بعضی از انسان ها ازدیاد مال را دوست دارند و از اینکه کسالت پیدا بکنند بدشان می آید و وقتی به هر دلیلی کسالت پیدا بکنند با خدا قهر یا دعوا می کنند این اعمال که پدیدار می شود روشن می شود هرکسی چه درجه آزمون شده است و از این فتن چه جوری بیرون آمد.

«و هذا من غریب ما سمع منه فی التفسیر»، یکی از چیزهای شگفتی است که از ایشان درباره تفسیر آیه شنیده شده است،

 ۹۴: « و سئل عن الخیر ما هو-  فقال لیس الخیر أن یکثر مالک و ولدک»، سوال شد از حضرت که خیر چیست؟ حضرت فرمود خیر این نیست که مالت و فرزندت زیاد بشود، پس چی است؟ «و لکن الخیر أن یکثر علمک-  و أن یعظم حلمک و أن تباهی الناس بعباده ربک»، ببینید اینها به ترتیب، ترتیب منطقی دارند، علم معمولاً زمینه حلم است و خویشتن داری همراه با علم زمینه سازی می کند برای بندگی. اگر عالم نباشیم نسبت به چه چیزی باید خویشتن دار بشویم؟

 داستان خواجه نصیر اگر یادتان باشد که آن مجمع مسی را از بالای برج پرت کرد، وقتی عالم باشید یک مجمعی برخورد می کند و سر و صدای زیادی هم دارد بردبار هستی و از جا هم در نمی روی. خیلی رابطه منطقی دارد دانش شما با حلم و بردباری شما. یک روایت دیگر این است که اگر کسی اعتقاد داشته باشد به جایگزین، خوب اعطا می کند، هدیه می دهد، «من أیقن بالخلف جاد بالعطیه»، این یک یقین و علم است باعث می شود که رفتار شما یک شکل دیگری پیدا بکند، اونی که علم ندارد وقتی یک چیزی را می دهد انفاق می کند و جایگزین می شود یک جوری نگران و دلهره دارد که کسی که یقین دارد که جایگزینش می آیداون دلهره رو ندارد و آرامش دارد.

ربط منطقی بین علم و حلم، حلم معمولاً ناشی از علم است، هر چقدر علم شما بیشتر بشود، حتی علم همراه با حکمت هم، که علل و عوامل را بشناسید، زمینه ساز این است که حلم شما بیشتر بشود این در اکثر موارد است. اگر کسی عالم بود اما جاهلانه عمل کرد اون علمش بی فایده است. اون حلیم نمی شود.

حلم خیلی چیز قیمتی است. اگر بپذیریم ترتب منطقی اینها را، حلم واسطه میان علم و بندگی است. نگاه کنید به مهندسی عبارت، ببینید اینها مشاهده می شود در عبارت یا نه؟

«و لکن الخیر أن یکثر علمک»، یعنی اگر این علم ما زیاد بشود آیا این خیر است؟ این خیر مشروط است، باید علمی باشد که متعاقبش حلم باشد و متعاقبش بندگی باشد. چه بسا علمی که صرفا برای ثروت است. ما در زندگی کارمندی مان شغل ما علم است، شغل اعضای محققین و اعضای هیئت علمی، علم ورزیدن است. این علم ورزیدن در متن خودش یک بازرگانی است. ما علم می ورزیم چون مشق تحویل می دهیم. الزاماً این علم منتهی به بندگی نمی شود.

اگر این علم منجر به حلمی شد که اون حلم به بندگی منتهی شد اون علمی است که حضرت توصیف می کند و آن خیر است. «و لکن الخیر أن یکثر علمک-  و أن یعظم حلمک»، حلم بزرگ و عظیم بشود و اینکه مباهات کنیم مردم را به بندگی خدا، که آیا شما بنده تری نسبت به دیگری و نافرمانیت کمتر است و آن موقع مباهات کنیم. «فإن أحسنت حمدت الله»، نشانی‌ اش هم این است اینکه هر وقت کار خوبی می کنی خدا را شکر می کنی، خدا را شکر کنی که موفق شدی به احسان به نیکی. در اینجا معنای احسان در تعامل با دیگران نیست، نفس احسان است. «ان احسنت» یعنی کار خوبی کردی. چون ما کار نیک را معمولاً به این می گیریم که به دیگری کمک کنیم، صدقه بدهیم خوب این هم هست، اما نفس کار خوب ، هر کار خوب هرچند اینکه نشسته باشی و تخیلات شما تخیلات نورانی و خوبی باشد این هم احسان است، «فإن أحسنت حمدت الله»، هر وقت کار خوبی کرده باشی و متوجه شدی که توفیق کار خوب را داشتی، خدا را ستایش بکنید.

«و إن أسأت استغفرت الله» اگر بدی کردی بلافاصله استغفار بکن. این وجود شما مسلح است بین دو چیز یا ستایش می کنی خدا را یا استغفار. اگر موفق شدی کار خوب کردی، مطلقاً هر کاری باشد، خدا را ستایش بکن. اگر بدی و غفلت کردی بلافاصله استغفار بکن.

«و لا خیر فی الدنیا إلا لرجلین»، خیری در دنیا نیست مگر برای دو کس، «رجل أذنب ذنوباً فهو یتدارکها بالتوبه»، این خیر است. گناهی را مرتکب می شود بلافاصله تدارکش می کند برای توبه، این خیر است. «ان الله یحب التوابین» آیا می دانستید خوبی گناهکارِ طائب که اصرار به گناه ندارد این است که مدام بر می گردد به سمت خدا و به نوعی واکسینه می شود چون هوشیار می شود از کجا گول خورد و از کجا مرتکب بدی شده است. «لا خیر فی الدنیا إلا لرجلین-  رجل أذنب ذنوباً فهو یتدارکها بالتوبه» در وجود ما خصلتی نهاده بشود و نهادینه بشود که هر وقت خطا کردیم بی درنگ توبه کنیم

«و رجل یسارع فی الخیرات» اینها در حقیقت یکی هستند. اون فردی که سریع التوبه است معمولاً مسراع الی الخیرات هم هست. «لرجل نکته لطیفی است که دو حیث را از هم جدا کرده است. انگار حیث خطارکار یک نفر و نیکوکار یک نفر است، اما در حقیقت یکی هستند. آن کسی که بسیار توبه می کند هر فرصتی هم پیدا می کند سرعت میگرد به سمت خیرات. یا می تواند یکی هم باشد چون آدم ها اینطور نیست که فقط گناه بکند، آدم ها در کنار خطاهاشون کارهای خوب و احسان هم دارندف برای خوبی هاشون سرعت می گیرند، برای گناهاشون استغفار می کنند.

توبه خیلی قیمتی است باید تو اضلاع وجودی ما درج باشد و زنده باشد. حتی حالات ما را، بچه های ما و دوستان ما ببینند، وقتی خطا کردیم، توبه می کنیم. لازم نیست خطای ما را ببینند، ولی خوبه که انابه و استغفار و شکستگی ما را ببینند. شکستگی قابل انتقال است.

۹۵: و قال ع «لا یقل عمل مع التقوى و کیف یقل ما یتقبل»  اگر عملی با تقوا باشد کم نیست، چطور چیزی کم باشد که خدای تعالی این را قبول کرده است. «انما یتقبل الله من المتقین»، خدا طرف را قبول کرده است و این خیلی بزرگ است البته این تقوا در اینجا مساوی با اخلاص است. دقت کنید که تقوای در این روایت مساوی با اخلاص است.

اخلاص عنصری است که با هر عملی باشد هرچند کوچک، آن را بزرگش می کند و اخلاص در عملی نباشد هر چند اون عمل بزرگ ترین عمل عالم باشد، باز هم هیچ است. فرض کنید شهادت طلبی بالاترین عمل است. نگوییم شهادت بهتر است بگوییم کشته شدن در راه خدا، چون شهادت اخلاص می خواهد. ولی اگر این کشته شدن از روی ریا باشد این می شود هیچ، «هباءً منثورا» بلکه بدتر، اما عملی از روی اخلاص باشد دسترسی نداشته باشد و فقط نیت داشته باشد و آرزو بکند کنار رزمنده ها بجنگد این نیتش که خالص باشد از او می پذیرند. این  که «لا یقل عمل مع التقوى » می شود گفت لا یقل عمل مع اخلاص.

«و کیف یقل ما یتقبل» و این عمل خالص پذیرفته می شود.

۹۶: و قال ع «إن أولى الناس بالأنبیاء أعلمهم بما جاءوا به»، می فرماید که سزاوارترین که در اینجا به معنای نزدیکترین مردم به انبیا و به تقرب به انبیاء داناترین آنها است به آنچه که انبیا آوردند، « ثم تلا »، بعد حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: «إن أولى الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا الآیه» یعنی اینکه سزاوارترین مردمان به ابراهیم کسانی هستند که آن حضرت را تبعیت کردند و پیروی کردند.

تفاوت اطاعت و تبعیت چیست؟ مثلا شما از پدرتون اطاعت می کنید. اطاعت مستلزم فرمان است. باید فرمان و دستوری داده بشود تا شما اطاعت کنید. اگر دستوری نبود می گویند هرکاری خواستید خودتان انجام بدهید. فرمان سیاسی تر است، از محور قدرت است.

تبعیت اینطور نیست، موقوف بر فرمان نیست. نگاه می کنی پدرت چکار می کند، همان کار را می کنی. می بینی مرجع تقلیدت چکار می کند، همان کار را بکنی. تبعیت لطیفتر از اطاعت. در دعواهای سیاسی خیلی ها گرایش به تیعیت و بعضی به اطاعت. مثلا می گویند رهبری این کار نمی پسندد، و دیگری می گوید خب فرمانی بیاید که نمی پسندد. آنی که می گوید فرمانی بیاید که نمی پسندد، تکیه دارد به اطاعت. آنی که می گوید نمی پسندد، می گوید لازم بود آقا این را بگویند؟ استفهام تقریری دارد. لازم نبود آقا تصریح بکند، آنی که مذاقش را می داند پیروی می کند.

در قرآن مفهوم اطاعت برای خود قرآن به کار نرفته است. ولی ۱۳ بار مفهوم تبعیت به کار رفته است. اینها نکات لطیفی هستند. تبعیت لطیف تر از اطاعت است. اطاعت تا حدود سیاسی و ظاهری است ولی تبعیت درونی است. آیه می فرماید نمی گوید کسانی که اطاعت کردند از ابراهیم، می گوید اونهایی که تبعیت کردند و پیروی کردند اون ها نزدیک تر هستند به ابراهیم بعد حضرت این را فرمودند:«ثم قال إن ولی محمد من أطاع الله و إن بعدت لحمته»، یعنی ولیِ این پیامبر، دوست این پیامبرف یعنی پیرو این پیامبر کسی است که خدا را اطاعت کند، چرا این مطابق پیروی است؟ پیامبر از خدا اطاعت می کند شما که می بینی پیامبر از خدا اطاعت می کند شما هم از خدا اطاعت می کنید. می شوید دوست و نزدیک پیامبر، اگر چه از نژاد پیامبر نباشید، «و إن بعدت لحمته» و لو اینکه عمامه تان سفید باشد. در جای دیگر دارد که از آل محمد شمرده می شوید، «و إن بعدت لحمته» اگر چه از حیث نژادی شما دور باشید «و إن عدو محمد من عصى الله و إن قربت قرابته»، دشمن پیامبر کسی است که خدا را عصیان کند. و لو اینکه نزدیک باشد از حیث خویشاوندی مثل ابوجهل و قوم قریش.

و صلی الله علی محمداً و آل الطاهرین.