دولت اسلامی و دین حداکثری

هجدهمین نشست از سلسله نشست های انقلاب اسلامی مخاطرات امروز و فردا در تاریخ جمعه ۱۲/۱۱/۸۶ با سخنرانی حجه الاسلام و المسلمین دکتر خسـروپناه با موضوع دولت اسلامی و دین حداکثری در محل سالن اجتماعات ساختمان فرهنگ و اندیشه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برگزار شد.   متن سخنرانی: بنده در این نشست که […]

هجدهمین نشست از سلسله نشست های انقلاب اسلامی مخاطرات امروز و فردا در تاریخ جمعه ۱۲/۱۱/۸۶ با سخنرانی حجه الاسلام و المسلمین دکتر خسـروپناه با موضوع دولت اسلامی و دین حداکثری در محل سالن اجتماعات ساختمان فرهنگ و اندیشه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برگزار شد.

 

متن سخنرانی:

بنده در این نشست که توفیق پیدا کردم در خدمت شما عزیزان و سروران گرامی حضور پیدا کنم، قصد سخنرانی ندارم، بیشتر در صدد هستم تا بخشی از نتایج تحقیقات خودم را در خصوص دین حداکثری خدمت شما عرضه بدارم و طبعاً مایل هستم و منتظرم که از ملاحظات و تذکرات شما هم بهره‌مند شوم.
البته طبیعتاً باید در این جلسه ما نسبت دین حداکثری و دولت اسلامی را بحث کنیم، یعنی در واقع ما با سه بحث و سه مطلب در این نشست روبرو هستیم.


۱٫ از چیستی دین؛
۲٫ مقصود ما از دین حداکثری
۳٫ وظایفی که دولت اسلامی در قبال دین حداکثری دارد.

مقصود بنده در این بحث از دین، منابع دینی، یعنی قرآن و سنت نیست؛ همچنان که از این واژه دینداری را هم اراده نمی‌کنم، یعنی کتاب و سنت را منابع دینی باید در نظر بگیریم.
دینداری هم آن رفتار و نتایج و دستاوردهایی است که از دین در حیات بشری تحقق پیدا می‌کند، پس ما دین را با دینداری و منابع دینی نباید خلط کنیم. مطابق آیات قرَآن و ترکیب معنا شناختی آیاتی مثل: «الیوم اکملتُ لکم دینکم»  و همچنین آیاتی مثل «مالک یوم الدین»  و مانند این‌ها می‌توانیم دین را این گونه معنا کنیم، دین عبارت است از:
برآیند اخروی حقایق دنیوی.
یعنی دقیقاً اگر واژه‌ دین را در قرآن بررسی کنید؛ می‌بینید بعضی آیات، دین را به معنای شریعت و پاره‌ای از حقایق دنیوی، یعنی بینش و منش و کٌنشِ دنیوی معنا کرده‌اند.
بعضی از آیات، دین به معنای جزا و پاداش معنا شده است. اگر ترکیب زبان شناختی و معناشناختی بین این دو دسته آیات برقرار کنیم، روشن می‌شود که دین عبارت است از:
برآیند اخروی، حقایق دنیوی.
این که حقایق دنیوی چه برآیند و نتیجه‌ی اخروی خواهند داشت، یعنی خود حقایق دنیوی که عبارتند از:
بیشن‌ها و منش‌ها و کُنش‌های دنیوی فرآیندی هستند که نتیجه و برآیند این فرآیند، اخروی خواهد بود.
پس طبق تحقیقات زبان شناختی قرآنی می‌توان دین را عبارت از:
برآیند اخروی حقایق دنیوی.
مطابق آیه‌ی «لکم دینکم ولی دین» می‌شود این نتیجه را هم گرفت:
که دین و سایر مکاتب که در اصطلاح کلامی آن‌ها را دین بدانیم یا ندانیم، از این بینش‌ها و منش‌ها و کُنش‌ها برخوردار هستند.
یعنی هیچ مکتبی در این دنیا وجود ندارد که فاقد بینش و منش و کُنش باشد و هیچ مکتبی هم وجود ندارد که برآیند اخروی نداشته باشد، به تعبیر دیگر ما جهان و جامعه و انسان بی‌دین نداریم.
تاریخ بشر، تاریخ ادیان است؛
تاریخ بشر، تاریخ مکاتب است؛
تاریخ بشر، تاریخ نظام‌های اعتقادی است؛
این را از قرآن هم می‌شود استفاده کرد، هر کسی به هر حال با یک دین و سنت و نظام اعتقادی زندگی می‌کند، لذا هیچ جامعه و هیچ انسان بی‌دینی در تاریخ وجود ندارد، کما این که هیچ دینی فاقد حقایق دنیوی هم نیست. لذا وقتی گفته می‌شود حقایق دنیوی و برآیند اخروی، این را توجه داشته باشید که این وصف مشترک همه مکاتب است. همه مکاتب حقایق دنیوی دارند، همه مکاتب هم، برآیند اخروی دارند.
کدام مکتب است که یک بینش و منش و کُنش دنیوی نداشته باشد که برآیند اخروی در آن نباشد. حتماً این حقایق دنیوی در آن وجود دارد و حتماً این حقایق دنیوی که هر مکتبی از آن برخوردار است، دارای یک سری حقایق زیر ساختی و روبنایی است، یعنی اگر ما پارادایم این حقایق دنیوی مکاتب را بررسی کنیم، می‌بینیم بخشی از این حقایق دنیوی امور زیر ساختی هستند (زیرساخت‌های معرفتی و بینشی هستند) و بعضی امور روبنایی‌اند که بر آن زیرساخت بنا شده‌اند. پایه‌های آن روبنا حقایق زیرساختی‌اند که گاهی اوقات از آن به جهان‌بینی هم تعبیر می‌شود و روبناها رو که در اصطلاحات قدیم از آن به ایدئولوژی تعبیر می‌شد. این دو در هم تنیده‌اند و کاملاً یک پیوند ساختاری و سازمانی بینشان هست.
مجموعه این حقایق دنیوی را می‌شود در این چند فلسفه مضاف تعریف کرد:
یکی) فلسفه هستی؛
دوم) فلسفه معرفت؛
سوم) فلسفه‌ی انسان؛
چهارم) فلسفه دین؛
پنجم) فلسفه جامعه و تاریخ؛
ششم) فلسفه طبیعت.


نکته‌ی‌ اوّل: هر مکتبی را که نگاه کنید،‌ می‌بینید از این شش فلسفه مضاف برخوردار است. پس تا این‌جا حاصل بحث این شد که:
هیچ انسان و جامعه‌ای در تاریخ بشر وجود نداشته، مگر این که از یک سری حقایق دنیوی برخوردار بوده‌اند، آن حقایق دنیوی هم برآیند اخروی خواهند داشت، بدون شک. (تکویناً)
نکته‌ی دیگر این که: این حقایق دنیوی مجموعه‌ای از این شش فلسفه مضاف است. یعنی شما اگر سراغ مارکسیسم و لیبرالیسم و یا مدل‌های مختلف سوسیالیسم بروید و مکاتب فلسفی مثل: آمپریسم، ناسیونالیسم و یا هر ایسم دیگری بروید و مدل‌های مختلف زنادقه‌ای که در دوران گذشته بوده‌اند،‌ مثل دهریها و ماتریالیست‌هایی که در جهان گذشته زندگی می‌کردند، همه‌ی این‌ها بدون استثنا فلسفه هستی داشته‌اند. همشان بدون استثناء یک مدل فلسفه‌ی انسان داشته‌اند و فلسفه معرفت و مدل فلسفه دین و مدل فلسفه جامعه و تاریخ و مدل فلسفه‌ی طبیعت داشته‌اند، همه این‌ها از این برخوردار بوده‌اند.


تفاوتی که اسلام با مکاتب دیگر دارد،‌ در این دو نکته نهفته است:
اول) نوع مدل این شش فلسفه مضاف، در اسلام با مکاتب دیگر تفاوت دارد؛
دوم) طبعاً‌ برآیند اخروی اسلام هم با برآیند اُخروی مکاتب دیگر تفاوت خواهد داشت.
برآیند اخروی اسلام، برآیند اخروی سعادت گراست؛ یعنی نتیجه‌ی این شش فلسفه مضاف دنیوی که در اسلام بیان شده است که یک مدل عقلانیت به ما می‌دهد، یک مدل عقلانیتی است که می‌خواهد برآیند اخروی سعادت‌گرا به انسان بدهد. یعنی انسان را نهایتاً می‌خواهد در عالم آخرت به بهشت برین منتقل کند، والا مکاتب دیگر هم برآیند اخروی دارند، امّا برآیند اخروی‌شان این است که خلاصه به مثلاً اسماء جلاله الهی باید روبرو شوند و یا جهنم الهی را زیارت کنند، اما اسلام آمده تا انسان به سعادت رسد و به کمال رسد، برآیند اخرویش، برآیند اخروی سعادت‌ساز است.
بنابراین اگر بخواهیم یک نگاه جامع نگرانه به اسلام داشته باشیم، نه مانند بعضی از مدل‌های صوفی‌گرایانه یا سکولارهای دوران معاصر، اسلام را منحصر کنیم به دینی و مکتبی که بیانگر آخرت است فقط، و نه مانند کسانی که ایدئولوژی محورانه محض، اسلام را تفسیر می‌کردند و اسلام را دنیاگرایانه معنا می‌کردند و رویکرد اخروی را از دنیا و دین و اسلام می‌زدودند.
ما باید یک نگاه جامع‌نگرانه به اسلام داشته باشیم، همان گونه که خود اسلام این رویکرد را در اختیار ما قرار داد، یعنی کافی است یک مرور گسترده و جامعی نسبت به آیات قرآن پیدا کنیم، ببنیم قرآن تفسیرش فقط تفسیر دنیاگرایانه نیست و فقط تفسیرش هم آخرت گرایانه نیست. هم بر دنیا تأکید می‌کند ‌هم بر آخرت. یعنی حتی وقتی می‌خواهد به ما بگوید شما از خاک آفریده شده‌اید، می‌گوید:
«و من آیاته ان خلقکم من تراب» یعنی این خلقتکم من تراب را به آیات الهی پیوند می‌زند، آن جا که می‌گوید:
شما از نطفه و علقه و مضغه و عظام و فکسونا العظام لحما بوجود آمدید، پیوند می‌زند با مسأله معاد. هر جا از طبیعت سخن گفته است. طبیعت شناسیش با این شناسیش پیوند خورده. هر جا از معرفت سخن می‌گوید: معرفت وحیانی را با معرفت عقلانی و معرفت تجربی گره می‌زند، این مدل عقلانیتی است که از اسلام استفاده می‌کنیم.
پس اسلام یک دینی است که برآیند اخروی سعادت ساز را از فلسفه‌های مضاف دنیوی در اختیار ما قرار می‌دهد، یعنی فلسفه طبیعت اسلام با فلسفه طبیعت مارکسیسم‌ها تفاوت دارد.
فلسفه هستی اسلام با فلسفه هستی لیبرالیسم‌ها تفاوت دارد، فلسفه انسان اسلام با فلسفه انسان اُومانیست‌ها تفاوت دارد. فلسفه جامعه و تاریخ اسلام با فلسفه دیالکتیک تفاوت دارد.
مدل فلسفه‌های مضاف اسلام یک مدل دیگر است، البته این مدل را خدای سبحان به حضرت نوح وابراهیم و موسی و عیسی(ع) هم داد و کمالش را در اختیار نبی اکرم(ص) قرار داد.
اگر ما بتوانیم این شش فلسفه مضاف اسلامی را خوب ارز روش شناسی معرفتی اسلام استخراج کنیم، به یک عقلانیستی می‌رسیم که می‌توانیم از آن تعبیر به عقلانیت اسلامی کنیم. این عقلانیت اسلامی با عقلانیت سینوی تفاوت دارد، گرچه مرحوم بوعلی سینا تلاش زیادی کرد که این مدل عقلانیت را به ما دهد، ولی به هر حال بوعلی بیش از آن که از قرآن و سنت بهره‌ ببرد از فلسفه‌ی یونان استفاده کرد، البته فلسفه یونان فلسفه گهرباری‌ست، بسیار ارزشمند است، اما به هر حال آمیخته با بعضی آموزه‌های ناسوا و نادرستی است که با عقلانیت اسلام تعارض دارد.
این که می‌بینید گاهی اوقات در کتاب قانون، بوعلی سینا اجازه شرب خمر به بیمار را می‌دهد، سر آن این است که فلسفه‌ی طبیعت او دقیقاً برگرفته از اسلام نیست. اگر می‌بینید عقلانیت صوفیانه‌ای که غزالی دارد، عقلانیت صوفیانه و تصوفی که ابن عربی دارد و شیخ اشراق و همین طور دیگران عقلانیتی است که بها به طبیعت نمی‌دهد، اصلاً ارزش طبیعت شناسی و تحقیقات طبیعی برایش بی‌ارزش است. سرش این است که یک نگاه کل نگرانه عرفانی پیدا کرده‌اند که این نگاه کل نگرانه سلب می‌کند نگاه جزء نگرانه را و این نگاه و رویکردی است که متأثر  از آیین هندو شده، اما اسلام می‌فرماید:
تفکر کنید در عالم طبیعت در شتر تأمل کنید، تفکر کنید.
«افلا یتفکرون الی الابل کیف خلقت، الی اسماء، الی الارض و الی آخر»
طبیعت را مطالعه کنید، آسمان را نگاه کنید «زین السماء بزنیه الکواکب» یعنی جزء جزء عالم طبیعت ارزشمند است و باید مطالعه کنید.
چرا از وقتی که غزالی مدل عقلانیت خود را مطرح کرد تا قرن چهاردهم تحقیقات طبیعت شناسی در تاریخ اسلام ضعیف شد و رو به افول رفت، فقط در قرن هفتم می‌بینید در دوره‌ی خواجه نصیرالدین طوسی است که تحقیقات علمی انجام می‌گیرد که آن هم در مقطع کوتاهی است در دوره مغول‌ها. ولی از صدر اسلام توجه اسلام به طبیعت شناسی بود تا زمانی که جناب غزالی در قرن ششم آمد تفکر خود را مطرح کرد. (البته اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم، ۵۰۵ هجری وفات غزالی است.) این رویکرد تصوف گرایی و رویکرد کل نگرانه چون رویکرد طبیعت‌گرایی و جز نگرانه را کنار می‌زند، نتیجه‌اش این خواهد بود که:
دیگر بخشی از عالم را، انسان مطالعه کند و بخش دیگر غفلت کند، اسلام این اجازه را به ما نداده است.
عقلانیت اسلامی نه مطابق عقلانیت سینوی است و نه مطابق با عقلانیت غزالی. اگر غزالی، تهافه الفلاسفه نوشت و بعد ابن رشد در دفاع از ارسطو «تهافه التهافه» را نوشت. ما باید هم تهافت فلاسفه غزالی را تهافت کنیم هم «تهافه التهافه» ابن رشد را نقد کنیم. هر دو غلطه، چون هر دو در یک بخش‌هایی به نظر ما از آموزه‌های دینی بهره نبرده‌اند.
ما باید تلاش کنیم یک عقلانیت اسلامی نابی که فلسفه معرفتش، فلسفه‌اش، فلسفه دینش، فلسفه جامعه و تاریخش، فلسفه انسانش و فلسفه طبیعتش اسلامی باشد، درست کنیم که بتوانیم بگوییم این عقلانیتش، عقلانیت اسلامی است.
اگر این تحقق پیدا کند، یعنی حقایق دنیوی اسلامی را گرفته‌ایم. آن وقت این حقایق دنیوی اسلامی برآیند اخرویش سعادت‌ساز است. مقصود ما از دین و اسلام این است که فکر می‌کنم از این بحث تا حدودی دین حداکثری هم که مقام دوم بحث ما است، روشن شد.
وقتی می‌گوییم دین حداکثری، مقصود من این نیست از دین حداکثری که ما تمام نیازهای بشری را، ما انسان‌های متعارف بتوانیم از قرآن و سنت استخراج کنیم. این تفکر غلطی است که بعضی از سنتی‌ها پیدا کرده‌اند. تفکر غلط را دیگه شما در جریان روشن فکری نمی‌بینید این تفکر غلط را از جریان سنتی ملاحظه می‌کنید که چون امام صادق(ع) و امیرالمؤمنین(ع) و ائمه دیگر فرمودند:
ما علم ما کان و مایکون داریم و همه این علوم را از قرآن استخراج می‌کنیم.
چون به تعبیر قرآن «نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء هدیً و رحمهً و بشری للمسلمین» خیال کردند پس ما انسان‌های متعارف هم می‌توانیم این کار را کنیم، نه این کار امام است نه کار مأموم این از عهده‌ امامی که انسان کامل است و لوح محفوظ ارتباط دارد، شدنی است. این کار ما نیست ما خیلی تلاش کنیم از مدلول مطابقی مدلول انتظامی مثلاً (بیّن) قرآن استفاده کنیم، اما شما که نمی‌توانید بواطن قرآن را کسب کنید.
پس این انتظار که علم ما کان و ما یکون را بتوانیم، ما انسان‌های متعارف از قرآن و سنت استخراج کنیم یک انتظار نابجایی است، اما همین قرآن و سنت به ما روش‌هایی‌ را نشان داده، فرموده است:
از عقل استفاده کنید.
فرمود: رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه.
فرمودند: دو حجت در اختیار انسان قرا دادیم؛ حجت ظاهره و حجت باطنه.
این عقل یک منبع مستقل ارزشمندی است. اما برای این که این مدل عقلانیت اسلامی، از مدل عقلانیت مدرنیته جدا شود، فرمودند: مراقب باشید عقل شما به مرحله‌ای برسد که «العقل ما عبد به الرحمن و الکتسب به االجنان» اما اگر عقل این مرحله را پیدا نکرد، دیگر ارزشمند نیست، می‌شود عقل مدرنیته که انواع و اقسام بحران‌های انسانی و اجتماعی را به وجود آورده است.
عقلی که عبودیت بندگی را برای شما ایجاد کند، عقل مستقل ادراکی استدلال‌گری که نتیجه‌اش عبودیت و بندگی است، این عقلانیت را پیدا کنید. پس عقل هم حجت دارد و ارزشمند است. روش تجربی ارزشمندی که می‌فرماید:
طبیعت را مطالعه کنید، مگر راهی جز روش تجربی برای شناخت طبیعت وجود دارد.
روش شهودی هم ارزشمند است که انسان با سلوک معنوی به تقوایی می‌رسد که با این تقوا مقام فرقان را کسب می‌کند همه‌ی این‌ها روش‌های معرفتی است که مثل قرآن و سنت ارزشمند هستند. اما وقتی گفته می‌شود عقل، با عقل مدرنیته خلط نشود. وقتی گفته می‌شود تجربه با تجربه‌گری آمپریستهای انگلیسی مثل: فرانسیس بیکن، هابز، لاک و هیون خلط نشود.
این یک روش تجربی است، این یک روش عقلی است که ما را به عبودیت می‌رساند کما این که روش شهودی هم همین طور است. وقتی می‌گویم روش شهودی با روش شهودی شیطانی مرتاض هندی یکسان تلقی نشود. روش شهودی است که سلوکش را باید از دین گرفت. شریعت دینی است که دقیقاً این حقیقت و شهود معنوی را در اختیار ما قرار داده است.
لذا، وقتی گفته می‌شود دین حداکثری مقصود این است که، تمام نیازهای بشری که برآیند اخروی سعادت بخش انسانی را تأمین می‌کند، از روش‌های معرفتی دینی گرفته شود، روش‌های معرفتی دینی یعنی:
عقل، تجربه، قرآن، سنت و شهود دینی.
لذا شهود هندی و هندویی را باید کنار بگذارید.
اصلاً یکی از نقدهای جدی که در تصوف داریم این است که چرا تصوف را آمیخته کرده‌اند با بعضی از توصیه‌های آیین هندی؟
شما کافی است یک قدری مطالعه کنید ادیان و آیین‌های هندی را آیین اشینو، سبک، رامولا، سایبابا، هندو، بودا و… .
چقدر شباهت دارد با همین صوفه خانقاه نشینی: با همین تصوفی که احمد غزالی برادر محمد غزالی توصیه کرد، با بعضی سخنان جنید بغدادی، ممکن است بعضی از این انسان‌ها، انسان‌های وارسته‌ای بوده باشند، ولی به هر حال عرفان‌شان آمیخته است با عرفان‌های غلط.
دین اسلام در حوزه عرفان حداکثری است کما این که در حوزه فقه حداکثری است. فقهای ما برای اجتهاد و استنباط احکام فقهی نیازی ندارد به فلان نظام حقوقی منابع دینی ما جامعیت دارند برای استنباط و استخراج احکام فقهی، هر سوال مستحدثه پرسش جدیدی که پیدا شود بدون شک می‌توانیم از منابع دینی استخراج کنیم. یعنی قرآن و سنت و مکتب اهل‌بیت آن قدر قواعد کلی در اختار ما قرار داده که می‌توانیم اجتهاد کنیم.
اصول را در اختیار ما قرار داده‌اند، فروعات وظیفه است استنباط فروعات وظیفه فقها و مراجع تقلید است.
فقه ما، فقه حداکثری است، لذا می‌تواند دنیای ما را بسازد، اخلاق اسلامی ما اخلاق حداکثری است، عرفان اسلامی هم عرفان حداکثری است. اما وقتی گفته می‌شود، فقه و اخلاق و عرفان و عقائد حداکثری‌اند، مقصود این نیست که دیگر ما در طبیعت شناسی نیاز به روش تجربی نداریم. مرحوم امام «رضوان‌الله تعالی علیه» که امروز سالروز ورود قدوم مبارک ایشان به کشور است و حق بزرگی بر گردن همه ما دارد این مرد بزرگوار و کم نظیر در تاریخ بشریت، در کتاب چهل حدیث وقتی ذیل آیه «العلم نور یقذف الله فی قلب من یشاء» وارد بحث می‌شود. می‌فرماید:
وقتی گفته می‌شود علم نور است مقصود فقط علم فقه و علم عقاید و علم اخلاق نیست. علوم طبیعت شناسی هم نور است، علوم فنی مهندسی هم نور است، لذا واجب کفایی است که آن‌ها ایکه استعداد دارند، بروند پزشک و مهندس عالم طبیعی شوند.
هر جا این علوم، از مبانی متافیزیکی غلط بهره برده‌اند، باید اصلاح و تصحیح شوند و ما این علوم را هم علوم دینی کنیم. یعنی باید علوم فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی، دینی ما شود نه به این معنا که این‌ها را از قرآن و سنت استخراج کنیم، به این معنا که مبانیش باید دینی شود، ولی از روش تجربی باید استفاده کرد و به نتایجی رسید.


اگر ما بتوانیم تمام نیازهای بشری را که برآیند اخروی سعادت بخش انسانی داشته باشند را با روش‌های دینی، یعنی روش قرآنی، روش سنتی، روش عقلی، روش تجربی و روش شهودی که مورد تأیید دین است به دست بگیریم و استفاده کنیم، یقیناً می‌توانیم به عقلانیتی برسیم که با این عقلانیت تمام نیازهای بشر تأمین می شود. آن گونه تأمین می‌شود که سعادت اخروی را تأمین کند، این دین حداکثری است.
وقتی دین حداکثری را این گونه معنا کنیم دیگر نه عقلانیت ما مثل عقلانیت تصوف است و نه مثل عقلانیت روشن فکری است. مثل عقلانیت تصوف گرفتار معرفت دینی التقاطی خواهیم شد و نه مانند عقلانیت مدرنیته گرفتار یک نوع عقلانیت تحمیلی خواهیم شد. یعنی ما معتقدیم هر دو جریان به جریان عقلانیت اسلامی آسیب زده‌اند، حالا این عقلانیت اسلامی و این دین حداکثری (که خیلی گذرا، ابتدای عرایضم عرض کردم که گزارش از نتایج خودم را خواستم ارائه کنم) اگر این تلقی روشن شود.
حالا وظیفه دولت چیست؟
وظیفه دولت اسلامی در قبال دین حداکثری
دولت اسلامی در قبال این عقلانیت اسلامی و در قبال این دین حداکثری چه باید کند؟
مقصود من از دولت فقط قوه مجریه نیست؛ یعنی کل نظام اسلامی و حکومت اسلامی که محل بخش‌ها و قوای سه گانه و در واقع نهاد مقام معظم رهبری و قوای سه گانه در واقع مخاطب این عرایض بنده خواهد بود.
دولت اسلامی و نظام اسلامی باید در قبال این دین حداکثری چه نقشی را عهده‌دار شود. دولت اسلامی، مدعی پذیرش وصف اسلامیت است (یعنی خودش را متصف کرده به اسلامیت) این جا طبعاً موضعش باید روشن شود، کدام اسلام؟
ما اسلام کم نداشتیم در طول تاریخ، صدها اسلام داشته‌ایم.
مرحوم امام اسلام امریکایی را معرفی کرد، مدل‌های مختلف اسلامیت وجود داشته، اسلام مرجعه داشتیم، اسلام خوارج، بنی‌امیه از آن‌ها استفاده کرده‌اند. اسلام اعتزالی داشتیم که در بخشی از تاریخ بنی‌عباس استفاده کرده‌اند، اسلام اشعری داشتیم که بخشی از تاریخ بنی‌عباس از آن استفاده کرده‌اند.
کدام اسلام؟
اگر مقصود اسلام تصوف غزالی و جنید بغدادی است، یک دولت می‌سازد، اگر مقصود اسلام اعتزالی است، یک دولت می‌سازد، اگر مقصود اسلام اشعری است، یک دولت می‌سازد، اگر می‌خواهید بگویید اسلام مرجعه است، یک دولت می‌سازد.
دولت که نباید اسلام را بسازد، اسلام باید دولت بسازد، اسلام باید دولت را اسلامی کند، اما اول باید تلقی دولت از اسلام روشن شود. به حول قوه‌ی الهی از برکات تلاش حضرت امام(ره) و زحمات و تدبیر عالمانه و فرزانه‌ی مقام معظم رهبری، از بیانات این دو بزرگوار استفاده می‌شود که همین دین حداکثری که تقدیر شد، شاید با ادبیات دیگری، همین مورد پذیرش این دو بزرگوار هست، یعنی وقتی حضرت امام دین اسلام را تبیین می‌کند، اصلاً مقصودش این نیست که تجربه و عقل تعطیل شود. وقتی مقام معظم رهبری در سفری که مشرف به مشهد شدند، در دانشگاه، فردوسی مشهد از علم دینی سخن گفتند: غرضشان، تعطیلی تجربه و تحقیقات آزمایشگاهی نبود، در عین حال دین حداکثری را هم قائل‌اند.
پس تلقی دولت اسلامی حکومت دینی ما از دین حداکثری مشکلی ندارد. هر چند وقتی گفته می‌شود دین حداکثری، این دین حداکثری شاخه برگ‌های دارد، فروعاتی دارد که باید دقیق در نظام اسلامی ما تبیین شود، یعنی این دین حداکثری در اقتصاد، دین حداکثری در سیاست، دین حداکثری در سایر بخش‌های نظام باید دقیق‌ تعریف شود، این اتفاق باید بیافتد.
به نظر بنده اولین وظیفه‌‌ای که برعهده‌ی دولت اسلامی است، این است که این مدل عقلانیت اسلامی را و این تبیین دین حداکثری را که اشاره شد، دقیق دریابد، نه فقط خود این دین حداکثری را دریابد و نه فقط خود این عقلانیت اسلامی را، مؤلفه‌هایش را بشناسد، حتی تفاوت و تمایزش را با مدل‌های عقلانیت دیگر را هم باید شناسایی کنیم. چون از باب تعریف به اشیاء به اضدادها، تعریف اشیاء به اغیارها، بعضی جاها متوجه می‌شویم تفاوت عقلانیت اسلامی ما و دین حداکثری ما با دین مدرنیته در چیست؟
آن‌ها هم دین دارند ولی وقتی می‌گوید (لکم دینکم ولی دین) باید بدانید دین خود چیست و دین دیگر چیست؟
این وظیفه مهم دولت اسلامی که به نظر بنده به صورت دقیق و غنی انجام نگرفته، یعنی اگر من بخواهم این وظیفه را باز کنم و یه مقداری جزئی‌تر شود، باید دولت اسلامی مشخص کند فلسفه معرفت که از دین حداکثری گرفته شده است، چه تفاوتی دارد با فلسفه معرفتی که مثلاً مدرنیته دارد یا فلسفه معرفتی که جریان‌های تصوف دارند. (این دو جریان ضد هم هستند.)
جریان تصوف به جریان به ادعای خودش آخرت گرایی دنیا ستیز است و جریان مدرنیته: جریان دنیا گرای آخرت ستیز است و الا مدل‌های دیگر هم وجود دارد. یک نوشته دیروز از من در روزنامه ایران چاپ شد تحت عنوان اجاق کور و اجاق روشن.
هفت، هشت نوع مدل عقلانیت در تاریخ اسلام داشتیم، این عقلانیت اسلامی که از دین حداکثری گرفته می‌شود با مدل‌های دیگر چه تفاوتی دارد؟
فلسفه معرفت اسلامی چه فرقی دارد؟
فلسفه جامعه و تاریخ اسلام چه فرقی دارد؟
فلسفه دین اسلام چه فرقی دارد؟
فلسفه طبیعت اسلامی با بخش‌های دیگر چه فرقی دارد؟
به عبارت دیگر حالا که به لطف الهی نظام ما به این رشد و بالندگی رسیده است که سند چشم‌اندازی می‌نویسد، مهندسی فرهنگی می‌نویسد، دغدغه نوشتن نقشه جامع علمی را دارد، بر نهضت تولید تأکید دارد.
آیا بدون شناخت آن عقلانیت اسلامی جامع‌نگر دین حداکثری، می‌توانیم مهندسی فرهنگی بنویسیم؟
این مهندسی فرهنگی جزء بخش‌های روبناست، با کدام عقلانیت می‌خواهید مهندسی فرهنگی نوشته شود!
با کدام عقلانیت می‌خواهید نقشه جامع علمی کشور نوشته شود!
نمی‌تواند نقشه‌ی جامع علمی منهای عقلانیت باشد.
کدام عقلانیت؟
تولید علم با کدام عقلانیت باید شکل پیدا کند؟
به نظر بنده اولین وظیفه دولت اسلامی در قبال دین حداکثری این است. حالا که دین حداکثری، عقلانیت اسلامی به ما می‌بخشد و عرضه می‌کند ارائه می‌کند، شما تکلیف‌شان را باید با عقلانیت اسلامی روشن کنید، تفاوتش را با مدل‌های دیگر عقلانیت تبیین کنید.
مبنای تمام این فعالیت‌ها که به لطف الهی شروع شده است، روشن شود.
آیا این‌هایی که نقشه جامع علمی کشور می‌نویسند، تعریف‌شان دیدگاه‌شان از فلسفه معرفت چیست؟
دیدگاه‌شان از فلسفه طبیعت چیست؟
این‌ها را اسلام در اختیار ما قرار داده، دین جامع‌نگر است، دین حداکثری است.
با کدام تلقی از طبعیت می‌خواهید طبیعت شناسی کنید؟
تلقی‌ای که مدرنیته دارد، یک تلقی است و تلقی‌ای که تصوف دارد، تلقی دیگری است! این وظیفه‌ی اول.
وظیفه‌ی دومی که دولت اسلامی دارد این است که با توجه به آموزه‌های اسلام به ویژه آیه‌ی ۱۴۱ سوره‌ی نساء «و لن یجعل الله اللکافرین علی المؤمنین سبیلاً» و آیات ولایت ایجابی که در قرآن آمده مثل آیه‌ی ۷۱ سوره‌ی توبه «و لمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض»
مرحوم آیت الله مطهری(ره) که در کتاب «ولاءها و ولایت‌ها» که آنجا توضیح داده ولایت سلبی و ولایت ایجابی عام، خاص با توجه به آن بحث هیچ کدام از انواع ولایت‌های کفار نباید بر مسلمانان و مؤمنان بار شود. گاهی کفار بر مؤمنان ولایت سیاسی پیدا می‌کنند، ولایت اقتصادی پیدا می‌کنند، گایه ولایت علمی پیدا می‌کنند.
حضرت امام رضوان الله علیه با انقلاب اسلامی ولایت سیاسی کفار، را بر مؤمنان کنار زد. مؤمنان را عزت بخشید، جایگاه داد، موقعیت به اسلام و ایمان بخشید. تمام معادلات سیاسی را حتی علمی را تغییر داد (این در عرصه مباحث سیاسی اجتماعی) این کار حضرت امام بود به لطف الهی شاگردان امام، مقام معظم رهبری ادامه دادند.
تدبیر مقام معظم رهبری که علاوه بر استمرار، استقلال ولایت سیاسی مؤمنان، که دستاورد حضرت امام بود، این بود که ایشان به نیروهای مسلح و نظامی تأکید کرد که ولایت نظامی هم پیدا کنید. نیروهای مسلح هم گوش دادند فرمایش رهبری را تلاش کردند به لطف الهی الان ما در عرصه نظامی یکی از قدرتمند‌ترین کشورها، مخصوصاً در منطقه‌ایم. این که به راحتی دشمن طمع حمله نظامی را به ما نمی‌کند، به خاطر همین قدرت و ولایت نظامی است که پیدا کردیم. ایشان این چند سال اخیر بر تولید علم، نهضت نرم‌افزاری تأکید کردند تا بتوانیم ولایت علمی را هم پیدا کنیم. یعنی هنوز کفار ولایت علمی بر ما دارند.
ولایت سیاسی‌شان قطع شد، ولایت نظامی‌شان قطع شد، به لطف الهی در عرصه ولایت اقتصادی هم تا حدودی قطع شد، اما، در ولایت علمی هنوز گرفتاریم.
این آیه‌ی شریفه «لن یجعل الله اللکافرین علی المؤمنین سبیلاً» که فقط نمی‌خواهد ولایت سیاسی را نفی کند، ولایت علمی هم مهم است. چون اگر خدای نکرده، ولایت علمی ما پیدا نکردیم و این ولایت علمی کفار بر ما استمرار پیدا کرد، بعد ممکن است خدای نکرده ولایت‌های دیگر را هم دوباره از دست بدهیم،‌این ولایت علمی که عرض کردم، اختصاصی به دانشگاه ندارد، به حوزه هم ربط دارد. یعنی حوزه هم در این شناسی و علم دینی خودش، باید آنقدر توسعه پیدا کند که تمام نیازهای دینی دولت اسلامی تأمین کند.
لذا رهبری بر تحول حوزه تأکید دارد که من محقق شرمنده‌ام، هیچ اتفاقی نیفتاد.
فرمود:
این حرف‌ها را ده سال پیش هم زده‌ام،‌نه ده سال پیش حرکتی صورت گرفت نه بعد از آن.
گاهی اوقات فرمایشاتی که مقام معظم رهبری دارند که حالا مثلاً سیستم حوزه حرکتی انجام نمی‌دهد، باز عده‌ای از فضلای جوان ما حرکتی انجام می‌دهند در این مورد، این‌ها هم حرکتی انجام ندادند.
منظورم این نیست که اوضاع و احوال بهم بریزد و یا درگیری ایجاد شود، حتی یک نشست علمی در حوزه علمیه قم برگزار نشد که به هر حال از باب تحول علمی در حوزه چه کارهایی باید انجام بدهیم.
آیا دور هم نشستند عرض کنند که این تحول در چه زوایایی باید باشد؟
آیا الان که دوست دارد برنامه توسعه پنجم را می‌نویسد، آیا فقهای ما فقه و توسعه را تدوین کرده‌اند؟!
آیا این همه که پرسش‌هایی که پزشکان ما درباره‌ی طب دارند، فقه الطب را تدوین کرده‌اند؟
کجا می‌خواهیم برویم؟
نتیجه‌اش این خواهد شد که در بحث حیا و بحث عفاف که یکی از دغدغه‌های جدی برادران عزیز در نیروی انتظامی است، وقتی که فرماندهان ارشدشان با بنده یک جلسه گرفتند گفتند: تکلیف ما را روشن کنید، شما علمای حوزه بگویید این حیا و عفاف تعریفش چیست؟!
دوره‌اش چیست و چیکار باید کنیم؟
آیا این چهار تا مسأله که در رساله‌های علمیه نوشته شده است، در باب حجاب و عفاف کفایت می‌‌کند؟
اگر این تحولات را انجام ندهیم، به قول مقام معظم رهبری حوزه به هر حال به حاشیه رانده می‌شود.
نه تنها دنیای کنونی و نه کشور را، قم را هم نمی‌توانیم اداره کنیم. فقهای بزرگ ما خیلی زحمت کشیدند، خیلی تلاش کردند، شیخ طوسی و شیخ انصاری و بزرگان زیادی‌ ما در تاریخ فقه و فقاهت داشتیم. همین طور که متکلمان ما علمای اخلاق ما، فقهای حاضر هم زحمات فراوانی انجام دادند. اما نظام‌بندی، برنامه‌ریزی، تدبیر، تدوین، تدوین سند، برای پیشرفت حوزه، جنود واجبات زمان کنونی ماست، ما دیگر نمی‌توانیم مثل گذشته حرکت کنیم.
به نظر بنده یکی از وظایف دولت اسلامی به معنای عام این است که بگونه‌ای حرکت کند که ولایت علمی را هم دولت اسلامی پیدا کند، یعنی همین طور که ولایت سیاسی را به لطف الهی دولت اسلامی پیدا کرده، ولایت نظامی را پیدا کرده، تا حدودی ولایت اقتصادی را هم پیدا کرده، ولایت علمی را هم پیدا کند.
من بعضی از خبرها را که گاهی اوقات از منابع موثق می‌شنوم، درباره‌ی توسعه علم در بعضی از کشورهای غیر مؤمن، واقعاً احساس نگرانی می‌کنم که چرا آن‌ها این گونه کار می‌کنند و ما نمی‌کنیم.
انجمن جامعه‌شناسی امریکا حدود چهار هزار عضو دارد که بیشترین تحقیقات‌شان هم در حوزه خاورمیانه است، اصلاً انجمن جامعه‌شناسی داریم؟
چند تا عضو دارد؟
یک  وقتی در یکی از تحقیقاتی که ما انجام می‌دادیم، کرسی نظریه‌پردازیش هم برگزار شد و در سایت‌های خبری هم این خبر پخش شد، یکی از اساتید و محققان ایرانی در امریکا به بنده ایمیل زد که، این موضوع را شنیدیم کار می‌کنید و خیلی موضوع جالبی است، آقای پرفسور ایوب (که از اسلام شناسان لبنانی است که الان بازنشسته شده است در امریکا) و آقای پرفسور نصر هم این مطلب شما را هم شنیدند و خیلی اظهار خرسندی کردند و موضوع جالب است و توضیحاتی می‌خواستند. ما هم گفتیم از این فرصت استفاده کنیم از او خواستم محققانی که در آنجا از این زاویه به مباحث نگاه می‌کنند به بنده معرفی نمایید و بعداً پیغامی فرستاد که با این‌ها می‌توانید در این زمینه صحبت کنید. بعد من ایمیل دیگری فرستادم و گفتم من آدرسی از آن‌ها ندارم، ایمیلی بدهید که بتوانم با آن‌ها صحبت کنم و اگر نظراتی را هم درباره این تحقیق دارند، به من بگویند.
جواب داد و گفت: که من خیلی گرفتارم، امریکا مثل ایران نیست مردم در این‌جا از ساعت نه صبح تا پنج بعدازظهر یکسره تلاش می‌کنند و شب که می‌خوهند بخوابند قرص خواب‌آور می‌خورند که خواب‌شان بگیره، من هم برای این که عقب نیفتم باید مثل این‌ها باشم.
آیا می‌توانید دو هفته به من فرصت بدهید تا جواب شما را بدهم؟! چون جواب شما به یک ساعت دقت نیاز دارد.


خوب همین است که ولایت علمی و سیاسی بر دنیا پیدا می‌کنند. طلبه ما اگر در حوزه‌ی علمیه قم روزی ده تا دوازده ساعت کار مفید علمی انجام ندهد، به درد دنیای امروز نمی‌خورد. یعنی اگر یک امریکایی هشت ساعت کار جدی می‌کند، ما باید روزی شانزده ساعت کار کنیم تا بتوانیم جلو برویم. اخلاص و ایمان را هم یادمان نرود، ضمیمه شود که ان شاء الله چند برابر نتیجه بدهد. شبیه این رویکردی که مرحوم آقای کاظمی داشت و دیگر عزیزانی که الان دارند کار می‌کنند و خیلی از ما آن‌ها را نمی‌شناسیم.
وظیفه دوم دولت این است که وقتی دین، دین  حداکثری است، وقتی امام رضوان‌الله تعالی علیه با دین حداکثری توانست ولایت سیاسی به کشور ایران بدهد، وقتی مقام معظم رهبری توانست ولایت نظامی به کشور ایران دهد، وقتی زمینه‌ها را برای تحقق ولایت اقتصادی فراهم کردند، دولت اسلامی باید تلاش کنند که ولایت علمی پیدا کنند.
وظیفه‌ی سوم این استکه دولت اسلامی براساس آیه‌ی ۲۵ سوره‌ی حدید که می‌فرماید:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم کتاب و المیزان یتقوم الناس بالقسط
باید تبیین روشنی از عدالت ارائه کند، چون می‌دانید یکی از مهم‌ترین علت نظام اسلامی عدالت است، چه عدالت اقتصادی، چه عدالت سیاسی، چه عدالت حقوقی، چه عدال فرهنگی، اگر دین اسلام دین حداکثری است که هست، خوب باید بتوانیم مؤلفه‌های دقیق عدالت را هم روشن کنیم، شعار عدالت باید به یک معرفت، عدالت و فلسفه عدالت تبدیل شود. ما سال‌هاست که داریم شعار عدالت را به کار می‌گیریم و مطرح می‌کنیم، شعار ارزشمندی است که حتماً هم باید این شعار را حفظ کنیم، اما باید تبدیل به فلسفه عدالت شود.
یعنی اگر مثلاً فرض کنید بانک مرکزی آمار رسمی می‌دهد درباره‌ی تولید ناخالصی علمی در عرصه اقتصاد باید ببیند بین این تولید ناخالص علمی با دستمزد کارگران چه نسبتی وجود دارد. این نسبت، نسبت معکوسی نباشد، باید اینجا دولت اسلامی با معیار اسلامی شاخص بدهد، این خیلی مهم است.
یکی از اساسی‌ترین وظائف دولت در قبال دین حداکثری این است که براساس آیات «وشاورهم فی الامر» و «امرهم شوری بینهم» مفسرین هم گفته‌اند این امر را در این جا یعنی امر حکومت، امر حکومت مربوط به حوزه اجرا و مدیریت است، حالا چه مدیریت اجرایی به اصطلاح امروزی قوه مجریه یا اجرائیات قضائی، قوه قضائی یا اجرائیات به معنای تدوین برنامه که کار مجلس است. امر حکومت به حوزه اجزا و مدیریت مربوط است.
قرآن، امر اجرا و مدیریت را به مشورت پیوند می‌زند.
اگر دولت اسلامی می‌خواهد از دین حداکثری استفاده کند، باید در عرصه‌های مختلف از نخبگان کشور و متخصصان در عرصه‌های مختلف استفاده کند و به این آیه عمل کند، متأسفانه یکی از آسیب‌های جدّی که الان ما در کشور با آن روبرو هستیم، تفکیک اندیشه نخبگان است از تدبیر مدیریت کشور، این‌ها از هم جدا است.
البته اکثر مسؤولین نظام ما مشاور دارند، اما در حد مشاوره است، ما نداریم مشاور، یعنی واقعاً کشور با مشورت اداره نمی‌شود. نمونه‌اش را شما ببینید، مثلاً فرض کنیم مجلس شورا چندین کمیسیون دارد. مثلاً کمیسیون فرهنگی، خوب شما بروید از نخبگان فکری فرهنگی کشور آمار بگیرید. ببینید چند بار کمیسیون فرهنگی مجلس با این‌ها جلسه داشتند یا دیدار داشته‌اند، دیگر شما از این مختصر درس مفصل بخوانید، اکثر موارد همین است.
تصمیمات براساس مشورت‌های علمی و تخصصی صورت نمی‌گیرد برخلاف آن اتفاقی که در کشورهای اروپایی دارد، اتفاق می‌افتد. آن‌ها یک شبه تصمیم نمی‌گیرند که به عراق حمله کنند، چند سال کارشناسانی تحقیق می‌کنند نتایج تحقیقات را در اختیار دولت مردان می‌دهند، بعد آن‌ها شروع می‌کنند به اجرا، ولو خدای سبحان، به لطف الهی و عنایتی که دارد، خیلی اوقات به شکست منجر می‌شود، ولی تاریخ را نگاه کنید مواردی متعدد هم موفق شدند و توفیق دنیوی پیدا می‌کردند الان وضعیت فرهنگی کشورهای منطقه مثل امارات، کویت و… از نظر فرهنگی به شدت اسفبار است که این نتیجه‌ برنامه‌ریزی حضور این‌ها در منطقه است.
چرا فرهنگ اسلام و علوم در کشور هیچ ارتباطی با دولت ما ندارد؟!
چرا دولت اسلامی فرهنگستان علوم را درگیر پژوهش‌های مورد نیاز خودش نمی‌کند؟
چرا پژوهش‌های علمی حوزه در کل حوزه علمی پژوهشگاهی که در حوزه است، از نیازهای دولت اسلامی بریده است؟
هر پژوهشگاهی براساس کشف نیازی که کرده است، دارد کار خودش را انجام می‌دهد.
اگر دین اسلام، دین حداکثری است، که هست، خوب این دین حداکثری را باید این پژوهشگاه‌ها انجام دهند برای دولت اسلامی، البته دولت اسلامی باید بخواهد از این‌ها.
این وظیفه یک وظیفه‌ی اجرایی است و البته من این را به حضور مسؤولین کشور هم عرض کرده‌ام، ولی این یک مکانیزم می‌خواهد.
توصیه ی اخلاقی و توصیه‌ی بحثی ما خیلی مفید فایده نیست، در حد تذکر مفید است؛ اما اگر بخواهد اجرایی شود، یک مکانیزم می‌خواهد که این مکانیزم باید تعریف شود. امیدوارم که بحث مفید فایده واقع شده باشد.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته