عبارت حضرت عیسی(ع) درباره حکومت در انجیل/ علامه طباطبایی و مسأله حکومت اسلامی

یکی از مباحث مهم و اساسی که در بحث حکومت اسلامی مطرح می‌‌شود بحث ولایت فقیه است. هر چند در این موضوع کارهای خوبی صورت گرفته اما همچنان بسیاری از احکام و مسائلی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بحث ولایت فقیه مربوط می‌‌شود به خوبی روشن و تبیین نشده است. به همین […]

slider-abediیکی از مباحث مهم و اساسی که در بحث حکومت اسلامی مطرح می‌‌شود بحث ولایت فقیه است. هر چند در این موضوع کارهای خوبی صورت گرفته اما همچنان بسیاری از احکام و مسائلی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بحث ولایت فقیه مربوط می‌‌شود به خوبی روشن و تبیین نشده است.

به همین جهت، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بر آن شد تا خلاصه متن سلسله دروس خارج ولایت فقیه را که توسط حجت‌‌الاسلام والمسلمین استاد احمد عابدی در حوزه علمیه قم تدریس می‌‌شود، تقدیم مخاطبان گرامی کند که متن جلسه پانزدهم آن، از نظر می‌‌گذرد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی که از الان می‌خواهیم مطرح کنیم درباره شرایط حاکم است که این همان بحث ولایت فقیه است و بعد از این هم بحث می‌شود راجع به اختیارات حاکم که همان ولایت مطلقه یا ولایت مقیده است.

عبارت حضرت عیسی درباره حکومت در انجیل

درباره ضرورت حکومت دینی، در کتاب انجیل متّی باب دهم آیه ۳۳ به بعد، عبارتی از حضرت عیسی نقل شده است. عبارت این است که عیسی (ع) می‌گوید که من برای صلح نیامده‌ام، حتی این را تصریح می‌کند که برای صلح بین فرزند و پدر و صلح بین ملت‌ها نیامده‌ام، بلکه برای شمشیر آمده‌ام.

این آیه همانی است که قبلا هم عرض کرده بودم که در قرآن کلمه شمشیر نیامده است ولی در انجیل آمده است. و عیسی علیه‌السلام طبق این کلام می‌فرماید که من برای شمشیر آمده‌ام، اگر واقعا این کلام درست باشد معنایش این است که حضرت عیسی علیه‌السلام می‌خواسته حکومت تشکیل بدهد.

در طول تاریخ مسیحیت اینطوری است که مسیحی‌ها این دنیا را می‌گویند لعنت شهر، علتش هم این است که در این دنیا گناه شده و اینجا محل نافرمانی خداست و شهری که لعنتی باشد اگر حکومتی هم مال آن شهر باشد آن حکومت لعنتی است، و اگر بخواهیم این لعنت از این شهر برداشته شود باید خدا بر این شهر حکومت کند.

در کلمات بعضی از فیلسوف‌های مسیحی اینطوری است که تا قبل از حکومت خدا بر دنیا، دنیا لعنت شهر است اما بعد از اینکه خدا حکومت کند این دنیا را می‌گویند شهر آسمانی.

حالا اگر کسی تعریف مسیحیت را بداند، می‌فهمد که تعریف دین مسیحیت با همین توضیحی که عرض کردم عجین است.

نظر اسلام درباره حکومت

اما در اسلام؛ ما یک احکامی در دین داریم که طبیعت این احکام عجین با حکومت است، حالا غیر از احکامی مثل حدود و قصاص و دیات، مثلا احکامی داریم از قبیل خراج و مقاسمه، این که زمین‌های انفال خراج و مقاسمه دارند، امثال اینطور چیزهایی که ثروتهای عمومی حساب می‌شود، شرع برای اینها احکامی را مشخص کرده است، و تا کسی حکومت در دستش نباشد اجرای احکامی مثل خراج و مقاسمه ممکن نیست، اینکه مثلا فرض کنیم کسی بگوید زمین‌های خوزستان خرید و فروشش حرام است و این زمین‌ها را فقط باید اجاره بدهند به مردم، کل استان خوزستان یا کرمان را اگر کسی بخواهد بگوید که اینطور زمین‌ها خراج و مقاسمه است معلوم است که زمین به این وسعت در دست حکومت است، دست مرجع تقلید نیست که بخواهد اجاره بدهد یا مقدار اجاره‌اش را مشخص کند.

احکام اینطوری در قرآن زیاد داریم که می‌گوید اگر کسی از جنگ فرار کند باید تنبیه شود، این یک احکام فقهی دارد. و چه کسی می‌تواند احکام شرعی اجرایی را درباره ارتش و سپاه اجرا کند، این معلوم است که حکومت باید در دست یک کسی باشد که آن آقا می‌خواهد این احکام خدا را درباره متخلفین یا فراریان از جنگ اجرا کند.

مثلا اگر کسی از جنگ فرار کرد، حکمش قتل است. فردِ نظامی را چه کسی قدرت دارد که بکشد؟ مسلماً فقط حکومت می‌تواند. یا مثلا احکامی از قبیل بعضی از تعزیرات؛ تعزیرات هم فقط مربوط به حکومت است همچنین احکامی از قبیل اوقاف.

عبارت علامه طباطبائی درباره احکام حدود، اوقاف و …

علامه طباطبایی در المیزان می‌فرماید که این احکام مثل حدود، اوقاف، خراج و … تمام این احکام خطاب به نوع مردم است نه اینکه خطاب به شخص پیامبر باشد، پس معلوم می‌شود که اجرای حکومت بر نوع مردم واجب بوده است.

در المیزان جلد چهارم صفحه ۱۲۹، ذیل آیه ۲۰۰ سوره آل عمران، ۱۵ تا بحث را مطرح کرده است، بحث دوازدهم عنوانش این است که: چه کسی عهده‌دار حکومت و ولایت بر جامعه است و سیره او چگونه باید باشد.

ابتدا می‌فرماید که این روشن است که امر مجتمع به پیامبر اکرم (ص) بوده است. صفحه بعدی می‌فرماید: نوع این آیات شریفه که این آیات را بیان می‌کند خطابش به نوع مردم است. بعد نیم صفحه این طور آیات را ردیف کرده است.

علامه در توضیح آیه ۱۴۴ سوره آل عمران می‌فرماید: وقتی که پیامبر از دنیا رفت برخی بنا کردند که بگویند که پیامبر از دنیا نرفته است، یک عده هم در جنگ احد وقتی شایع کردند که پیامبر کشته شده بنا کردند که برگردند.

معنی‌اش این بود که تا پیامبر زنده است این دین را می‌خواهیم همین که پیامبر از دنیا رفت برگردیم به دوران جاهلیت و این آیه نازل شد که شما دیندار بودنتان ربطی به این ندارد که پیامبر زنده باشد یا نباشد.

مراد علامه از این آیه در اینجا این است که تا پیامبر، زنده بود یکی از احکامی که داشتیم حکومت بود، وقتی که پیامبر از دنیا رفت بگوییم که حکومت هم نمی‌خواهیم، این هم همان زنده کردن شعار جاهلیت است.

بعد از اینکه علامه اینها را می‌فرماید که نوع این احکام خطاب به پیامبر یا امام نیست خطاب به مردم است، پس مردم باید حکومت تشکیل بدهند.

علامه در ادامه، این طور می‌فرماید: تا پیامبر، زنده است روشن است که حکومت مالِ پیامبر است و وقتی هم که امام معصوم بود روشن است که حکومت مالِ امام معصوم است، اما بعد از اینها در زمان غیبت مثل این زمان حال، امر حکومت به دست مسلمانان است، آنی که از قرآن استفاده می‌شود این است که: مسلمانان باید حاکم را به شکل امامت مشخص کنند، پادشاهی و امپراطوری هم نباشد. و باید آن حکومت سیر کند در مردم، این گونه که احکام را بدون تغییر حفظ کنند. و ولایتش هم به صورت مشورت باشد البته مشورت در غیر احکام …

درباره این عبارت، باید بگوییم که علامه، جلد چهارم را در اوج خفقان زمان طاغوت نوشته است و علامه این را تقیتاً اینطوری نوشته است.

از بعضی عبارت‌ها هم می‌شود استفاده کرد که علامه با نوشتن همین چیزها مورد آزار و اذیت ساواک هم بوده است.

احتمال این هم هست که علامه با این عبارت می‌خواهد بفرماید که حکومت باید حکومت جمهوری باشد. هم می‌گوید که نظام امامت باشد و هم تولی به شور باشد.

این که حالا دقیقا نظر ایشان چه است عرض کردم که ایشان در شرایط تقیه نوشته است پس نمی‌شود نظر نهایی علامه را از این عبارت برداشت کرد.

اما از این کلام به خوبی استفاده می‌شود که امر حکومت متوقف بر حضور شخص پیامبر نیست و آنهایی هم که مامور به تشکیل حکومتند نوع مردمند.

بحث‌هایی از این قبیل که اگر حکومت باشد دین قوام پیدا می‌کند و اگر حکومت نباشد دین ضعیف می‌شود، من این بحثها را اصلا مطرح نکردم بخاطر تصوری که دارم، بعدا توضیح می‌دهم که اگر حکومت نباشد دین از بین می‌رود یا اینکه دین می‌ماند.

تا اینجا خواستم بگویم که از بعضی احکام شرع از قبیل خمس، زکات، احکام اقتصادی دین علاوه بر احکام سیاسی دین استفاده می‌شود که مردم باید حکومت دینی داشته باشند.

عبارت امیرالمؤمنین (ع) در نهج‌البلاغه درباره حکومت/ کسی که از ما پست و مقام بخواهد، به او چیزی نمی‌دهیم

در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه می‌فرماید: خدایا تو می‌دانی آنچه که از ما بود منافسه فی سلطان نبود، یعنی با طمع قدرت و حکومت نبودیم، بلکه می‌خواستیم احکام تو را اجرا کنیم، تا امنیت برای افراد مظلوم ایجاد بشود. ایجاد امنیت برای مظلوم به این است که محارب،‌ از بین برود. یعنی حضرت علی (ع) می‌فرماید که ما دنبال قدرت و حکومت نبودیم این هم معنی‌اش این نیست که حکومت نمی‌خواهیم.

در غرر الحکم یک حدیث دارد که هر کسی به حضرت علی (ع) می‌فرمود که من را بگذار در فلان ریاست، امام به او هیچ ریاستی نمی‌داد، هر کسی که تقاضای ریاست نداشت به بعضی از آنها ریاست می‌داد. مقصود این است که دنبال حکومت نیستیم، مقصود این است اگر خودم دنبال حکومت باشم این عیب است و به این آدمی نباید ریاست و مسئولیت داد اگر کسی دنبال ریاست نیست شاید او به درد ریاست بخورد.

بعد می‌فرماید که می‌خواستیم احکام تو را اجرا کنیم تا مظلوم، امنیت پیدا کند. امنیت هم به کشته شدن محارب است.

پس این تعابیر دینی نشان می‌دهد که باید حکومت دینی وجود داشته باشد اما اینکه حکومت در دست چه کسی باشد، در ادامه خواهیم گفت.