علم دینی و دولت اسلامی

هفدهمین نشست از سلسله نشست های انقلاب اسلامی مخاطرات امروز و فردا در تاریخ جمعه ۰۴/۰۸/۸۶ با سخنرانی حجت‌الاسلام‌ و المسلمین دکتر خسروپناه با موضوع علم دینی و دولت اسلامی  در محل سالن اجتماعات ساختمان فرهنگ و اندیشه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برگزار شد.   در این برنامه که به همت معاونت فرهنگی […]

n-enghelabهفدهمین نشست از سلسله نشست های انقلاب اسلامی مخاطرات امروز و فردا در تاریخ جمعه ۰۴/۰۸/۸۶ با سخنرانی حجت‌الاسلام‌ و المسلمین دکتر خسروپناه با موضوع علم دینی و دولت اسلامی  در محل سالن اجتماعات ساختمان فرهنگ و اندیشه دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برگزار شد.

 


در این برنامه که به همت معاونت فرهنگی موسسه ولاء منتظر عج برگزار شد ، ابتدا قسمت اول فیلم “داوطلب مرگ” با بررسی عملیات استشهادی پخش شد.
پس از قرائت قرآن کریم ، سخنرانی حجت‌الاسلام‌ و المسلمین دکتر خسروپناه با موضوع علم دینی و دولت اسلامی برگزار شد.
در ادامه پس از پذیرایی مختصر و پخش قسمت دوم فیلم “داوطلب مرگ” ، جناب آقای دکتر مصطفوی با موضوع “حضور مؤثر دولت نهم در عرصه‌ی بین‌الملل” به ایراد سخن پرداختند.
در پایان نشست شرکت کنندگان در قالب هر دو موضوع پرسش های خود را مطرح کردند.

متن سخنرانی:

بحثی که امروز مطرح می‌شود علم دینی و دولت اسلامی است. این بحث پیش از آنکه جنبه اجرایی داشته باشد، یک بحث تئوریکی و مبنایی است. بحث بسیار پیچیده و اساسی و مهمی است که اخیراً هم در فرمایشات مقام معظم رهبری به آن اشاره و تأکید شده است.
اگر ما این مقوله را برای کشور و نظاممان حل نماییم، اعتقاد داریم که یک تحول اساسی و بنیادینی در علوم طبیعی و انسانی اتفاق خواهد افتاد و این مطلبی که بارها ایشان فرمود‌اند که: «ما لازم نیست همان مسیر غربیان را در پژوهشهای علمی طی کنیم و باید راه میانه را برویم، گاهی اوقات از مسیر دیگری شروع کنیم تا نتایج بیشتری عائد ما بشود».
شاید یکی از آن راههای میانه همین تئوری باشد که به آن اشاره می‌کنیم.
دو پرسش اصلی در این مقام وجود دارد:
۱٫آیا علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی به دینی و غیردینی تقسیم می‌شود و این معنا دارد و ممکن است؟
۲٫وظایف دولت اسلامی در خصوص علم دینی چیست؟


توضیح پرسش اول:
بحث در مورد سؤال اول بحث پیرامون علوم طبیعی است و به علوم عقلی و نقلی کاری نداریم و به عنوان مثال نخواهیم گفت آیا ادبیات اسلامی و غیراسلامی داریم یا خیر و فلسفه اسلامی و غیر اسلامی داریم یا خیر بلکه بحث پیرامون علم تجربی است. چه علم تجربی طبیعی مثل: فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی و چه علوم انسانی مثل: روانشناسی و جامعه‌شناسی و مانند اینها.
آیا علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی به دینی و غیردینی تقسیم می‌شود یا نه، که این یک پرسش است؟
توضیح پرسش دوم:
اگر بپذیریم که علم دینی هست و معنادار است و قابل تحقق می‌باشد و ممکن بوده و مطلوب می‌باشد، دولت اسلامی در قبال این پدیده چه باید بکند؟


چیستی دین و علم
با توجه به استعمال واژه دین در آیات و روایات، دین الهی عبارت است از: «آموزه‌هایی که بیانگر چگونه زیستن دنیوی و ارتباط آن با سعادت و شقاوت اخروی». در واقع آن دینی که بتواند بیانگر چگونه زیستن و ارتباط چگونه زیستن ما با سعادت و شقاوت اخروی باشد، تعریف دین الهی است. که اگر منشأ آن الهی و آسمانی باشد، آن دین هم دین الهی خواهد بود.
لذا ما دین را طبق خود آیاتی که درباره واژه دین در قرآن یا روایاتی که درباره واژه دین سخن گفتند، بعد از بررسی متوجه می‌شویم که دین فقط حیاه اخروی نیست و فقط زیستن دنیوی نیست، در قرآن هم « لکم دینکم ولی دین» آمده و هم «مالک یوم‌الدین» و ترکیب این دو نشان می‌دهد که دین بیانگر چگونه زیستن دنیوی است که ارتباط با سعادت و شقاوت اخروی دارد که بیشتر منظور در اینجا دین اسلام است. البته این بحث را می‌شود به ادیان دیگر هم سرایت داد در صورتیکه بتوانند حقانیت خود را ثابت کنند که قطعاً نخواهند توانست.
اما مقصود از علم، مطلق آگاهی و همه دانشهای بشری مانند فلسفه و غیره نیست. بلکه علوم و تفسیرهای علمی که در سایه فرضیه‌ها، تئوریها، روش تجربی صورت می‌پذیرد. بنابراین قانون علمی اولاً قضیه کلی است و ثانیاً توانایی تأیید و یا اثبات و یا ابطال تجربی داشته باشد و ثالثاً توانایی پیش‌بینی داشته باشد. ما زمانی که می‌گوییم علم، مقصود این بحث است. لذا اگر علم نتواند پیش‌بینی بکند، در اصطلاح امروز، علم (علم تجربی) نیست. بنابراین باید ببینیم علوم تجربی که قابلیت پیش‌بینی  دارند و می‌توانند از آینده خبر دهند، تئوری سازند، قانون‌مند هستند، محل بحث ما این علومند که آیا دینی هستند یا خیر. به طور کلی می‌شود دیدگاههای علم دینی را به دو دسته تقسیم کرد:
الف: مخالفان علم دینی
ب: موافقان علم دینی
عده‌ای که مخالف علم دینی هستند می‌گویند علوم طبیعی و انسانی با دین به لحاظ روش، هدف و موضوع متفاوت است. پس علم طبیعی یا انسانی پارادکسی کار است. امکان ندارد که علم تجربی دینی داشته باشیم، علم فیزیک اسلامی یا غیراسلامی داشته باشیم. فیزیک یا شیمی، روانشناسی و جامعه‌شناسی هیچ یک اسلامی یا غیراسلامی ندارند. این گروه گروه مخالفان این نظریه هستند.
گروهی که جزء موافقان علم دینی هستند که با تعاریف گوناگون و با رویکردهای گوناگون، معتقد به علم طبیعی و انسانی دینی هستند. افرادی مثل: نقیب العطاس، سید حسین نصر، آقای گلشنی، آیت‌الله جوادی، این افراد در این خصوص سخن گفتند و تئوریشان و تبیینشان هم یکسان نیست و به طور کلی بعضی از دیدگاه‌های معتقد به علم دینی را عرض می‌کنیم:
۱٫ دیدگاه علم دینی حداکثری
– معنی علم دینی حداکثری: استنباط‌ گزاره‌های علمی (طبیعی و انسانی) از دیدگاه قرآن و سنت و تعطیلی عقل و تجربه؛ عده‌ای می‌گویند ما می‌توانیم از این قرآن تمام علوم طبیعی و انسانی را استخراج کنیم. این امکان دارد و نیازی به عقل و تجربه ندارد. اگر عقلی حاجت است برای فهم قرآن است که همان عقل ابزاری باشد. گروه فوق منکر عقل منبعی هستند.
دیدگاه فوق از نظر ما ناتمام است؛ گرچه از نظر این دیدگاه استنباط تک گزاره‌هایی از متون دینی مؤثر است یعنی بدون شک ما تک گزاره‌هایی را می‌توانیم از قرآن و سنت در عرصه علوم طبیعی و انسانی استخراج بکنیم. مثلاً مراحل هفت گانه تکامل جنین: نطفه، علقه، مضعه، عظام، لحم، تسویه، تصویر و تعدیل، یا آفرینش آسمان پس از مرحله دود بودن یا گردش ماه و خورشید در مدت معین یا زوجیت تمام اشیاء عالم، یا بیان برخی روابط اجتماعی و تعیین اجباری قیمت در اقتصاد.
اما استنباط نظام علوم طبیعی و انسانی تجربی توسط انسانهای معمولی از قرآن و سنت میسر نیست.


ما فعلاً که در عصر غیبت به سر می‌بریم، نمی‌توانیم این کار را بکنیم که از قرآن و سنت، فیزیک، شیمی، دانش‌ روز و دانش روانشناسی و غیره استخراج کنیم. هر چند علم فقه و حقوق رفتارهای سیاسی و اجتماعی برای عالمان دین از قرآن و سنت ممکن است. ما می‌توانیم فقه روانشناسی، فقه رفتارهای روانشناسانه را و فقه رفتارهای اجتماعی را استخراج کنیم. ولی مثلاً علم سیاست که دانش تجربی بوده و می‌خواهد روابط بین پدیده‌های سیاسی را کشف بکند، این از قرآن و سنت توسط ما میسر نیست.
گرچه فهم نظام‌وار علوم طبیعی و انسانی امامان معصوم از قرآن به جهت علم لدنّی و مقام انسان کامل میسر است. یعنی اگر امام معصوم(ع) فرمودند: من می‌توانم از قرآن علم تجربی روانشناسی را از قرآن استخراج کنم، این بعید نیست. چون او با لوح محفوظ ارتباط دارد و مرتبط با ملائکه است. اگر ادعایی در روایات مطرح است که می‌فرمایند: «ما علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن داریم» و این علوم را از قرآن هم می‌توانیم استخراج بکنیم، برای امام هیچ استبعادی ندارد و میسر است. ولی سخن فعلاً در عصر غیبت است و باید ببینیم آیا ما می‌توانیم یا خیر؟
راهی را که ما برای کسب علوم طبیعی و انسانی داریم، روش تجربه است. ما در اقتصاد یک فقه اقتصاد داریم، یک مکتب اقتصاد داریم، یک علم اقتصاد داریم. آنچه که در حوزه تاکنون کار شده است، بزرگان و فقیهان ما درسالهای اخیر، همه و همه یا به فقه و حقوق اقتصاد پراخته‌اند یا به مکتب اقتصاد، ولی علم اقتصاد اسلامی هنوز نداریم و تدوین علم اقتصاد و اسلامی از قرآن و سنت هم برای افراد معمولی میسر نیست. لذا ما معتقد به علم دینی حداکثری نیستیم. یعنی ما معتقدیم نمی‌توان این علوم طبیعی و انسانی را بدون حاجت به عقل منبعی و تجربه از قرآن استخراج بکنیم.
۲٫ دیدگاه تهذیبی و انگیزه‌ای
دیدگاه دوم این است که برخی مثل: آقای نقیب‌العطاس، (چون اولین کسی که واژه علم دینی را به کار برد ایشان بود و به این معنا به کار برد) علم دینی به معنای تهذیب علوم طبیعی و انسانی غربی (اتفاقی که در دانشگاه اسلامی مالزی رخ داده است.) آنها می‌گویند: ما علوم طبیعی و انسانی را از غرب می‌گیریم: شخصی مثل ابراهام مذلو در مکتب روانشناسی، علم روانشناسی تولید کرده و فروید نیز علمی روانشناسی ابداع کرده است. لذا هر کسی که در این باب اظهار نظری کرده است، سخنش را اخذ کرده، تهذیب می‌کنیم.
آن جایی که تعارض با دین اسلامی دارد، حذف کرده و به حاشیه می‌رانیم تا بتوانیم به یک علم تجربی اسلامی برسیم. مثلاً در فیزیک، نیوتن آنجایی که بحث ساعت‌ساز لاهوتی را مطرح کرد، آنجا را حذف می‌کنیم چون با دین ما تعارض دارد.
به نظر اینجانب این نظریه نیز نظریه‌ای بسیار خام و ناپخته است و ناشی از عدم دقت در حقیقت علم مدرن است. اگر اینها درباره فلسفه علم و علم مدرن مطالعه دقیقتری می‌کردند، اینگونه اظهار نظر نمی‌کردند. علم مدرن مبناهای جدی متا فیزیکی دارند که آنها می‌تواند در دینی و غیر دینی بودن علم تأثیر بگذارند و علم را تکوّن ببخشند. و این نکته را اینها در نظر نگرفته‌اند.


۳٫ دیدگاه علم دینی به معنای تأثیر انگیزه‌های دینی در تحقق و پیشرفت علوم است.
این دیدگاه می‌گوید: گاهی به حمایت دین از علم بروید مثل: اُطُلب العلم و لو بالسین علم دینی انگیزه به ما داده است. حال این علم را می‌توان از امریکا هم گرفت. چین که موضوعیت ندارد. لذا علم را از هر کشوری می‌خواهید بگیرید. انگیزه‌ها دینی باشد، منشأ آن تفاوتی نمی‌کند و در این حد علم دینی است.
این سخن نیز ناثواب است زیرا علم فراتر از این بیان است. بله درست است که بخشی از آموزهها ما را تشویق به کسب علم می‌کند. اما آیا واقعاً تفاوتی بین علوم مغرب با آن علمی که قرآن و سنت مهر صحت نهاده است نیست؟
آن علمی که قرآن و سنت بدان تشویق می‌کنند، علمی است که خشیت‌آور است، وارث انبیاء است، مقام حلم می‌آورد، علمی است که انسان را به خدا نزدیک می‌کند.
آیا این ویژگیها در علوم غرب است؟ چرا علومی که در دانشگاه ما تدریس می‌شود، چرا این علوم‌ غربی جوان ایرانی را از رویکرد دینی به سکولار تبدیل می‌کند؟
۴٫ نظریه برگزیده در باب علم دینی بستگی به دانستن چیستی و تعریف علوم طبیعی و انسانی دارد.
ابتدا باید بدانیم علوم طبیعی و انسانی چیست؟ و سپس ببینیم علم دینی آن را دارد یا ندارد و به چه معنا دارد؟
علم تجربی (طبیعی و انسانی)
۱٫ علوم طبیعی: علومی هستند که با روش تجربی به مطالعه طبیعت غیرانسانی پرداخته و نتایج خود را در قالب نظم‌های تجربه‌پذیر می‌ریزند.
۲٫ علوم انسانی: علومی هستند که پیرامون رفتارهای فردی و اجتماعی، اختیاری و غیراختیاری، آگاهانه و غیرآگاهانه انسان می‌پردازند و نتایج خود را به قالب نظم‌های تجربه‌پذیر می‌ریزند. علوم انسانی در نظر دارد با مطالعه تجربی فرمولهایی بدهد که در غالب نظم در بیاید. این دسته از علوم انسانی به علوم تولید‌کننده مثل: روانشناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد، سیاست، و علوم مصرف‌کننده مانند: مدیریت و بانک‌داری تقسیم می‌شوند.
نسبت بین بانکداری و علم اقتصاد، نسبت تولید و مصرف است. حال چون سیستم اقتصاد سیستمی اسلامی نشده است، امکانی برای اسلامی کردن بانکها وجود ندارد. چگونه بدون تحول در علم اقتصاد می‌توان بانکداری که تابع آن است را اسلامی کرد.
آیا نسبت مدیریت به جامعه‌شناسی و روانشناسی، نسبت تقریباً معلول به علت است یا خیر؟ اگر است آیا تحولی در روانشناسی و جامعه‌شناسی رخ داده است تا تحول در مدیریت رخ بدهد؟
حال ما معتقدیم بین علوم تجربی طبیعی با انسانی تفاوت جدی است.
سؤال: آیا بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی تفاوت روشی و موضوعی وجود دارد؟
بله حتماً وجود دارد که متأسفانه وزارت علوم بدان توجهی ندارد و طبیعی فنی مهندسی گاهی فراتر از تجربی انسانی مطرح می‌گردند. در امریکا حدود ۴۰۰۰ قطب علمی وجود دارد که بیش از ۲۵۰۰ قطب علمی آنها علوم انسانی هستند. که در ایران این رقم به ۷۰ قطب علمی می‌رسد که همگی قطب فنی مهندسی بوده و علوم انسانی در آن راه ندارد.
حال می‌بایست ولایت علمی غرب را که منشأ آن همین عمق بخشی به لایه‌های علمی آنها را به رابطه‌ای معکوس تغییر دهیم تا آنها ولایت علمی بر ما نداشته باشند.


تفاوت‌های موضوعی علوم طبیعی با علوم انسانی
۱- موضوع علوم انسانی، انسانی است که رفتارهایش، ظاهر و باطنی دارد در حالی که ظاهر و باطن عالم طبیعت، یکسان است. بین طبیعت‌شناسی و انسان‌شناسی تفاوت وجود دارد. دقت در تفاوت آن دو مشخص می‌کنند که نمی‌شود ما با روانشناسی و اقتصاد، که علوم انسانی هستند و منشأء غربی دارند، کشور خود را اداره کنیم. کشور را علم انسانی اداره می‌کند اما نه علم انسانی غربی، چون انسان ایرانی با غربی متفاوت است. مسلمان با غیر مسلمان دو موضوع است.
انسان موجودی اعتبارساز است و به تعبیر پیتروینچ فیلسوف انگلیسی، زندگی انسانها سرا پا آمیخته با قراردادهاست.
در فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نیز این نکته هویدا است. لحظه به لحظه انسانها اعتبار سازند. دنیا با اعتباریات اداره می‌شود. اعتباریات که جایگاه مهمی در زندگی انسان دارد.
انسان موجودی مختار است. اراده او نمی‌گذارد رفتارش با دقت ریاضی قانونمند شده و به نظم تجربی – منطقی درآید. هیچگاه نمی‌شود قانون دقیقی از رفتار انسان درآورد.
انسان موجود پیچیده‌ای است که نه تنها در هر مقطع زمانی تفاوت دارد بلکه در هر مکان و منطقه جغرافیایی نیز حکم مخصوصی پیدا می‌کند. به عبارت دیگر؛ انسان‌ها از نظر روحی، فرهنگی و اجتماعی متفاوتند به طوری که ضابطه‌ها تغییر پیدا می‌کند.
لذا جامعه‌شناسی برای انسان شهری با انسان روستایی تفاوت قائل است. انسان با سنگ‌شناسی، عصب‌شناسی فرق دارد می‌شود گفت: که به عنوان مثال سنگی در منطقه‌ای در آسیا پیدا می‌شود حکمش با سنگی که در گوشه‌ای از کانادا یافت می‌شود. یکی باشد اما انسان بدین‌گونه نیست.
تفاوت عالمان علوم طبیعی با علوم انسانی
۱٫ موضع عالمان در علوم طبیعی، تماشاگری و موضع عالمان در علوم انسانی، بازیگری است.
یعنی عالم علوم طبیعی تنها تماشاگر است و می‌خواهد آنچه در طبیعت است، کشف کند اما عالم علوم انسانی همین‌طور که از رفتار انسان می‌خواهد قوانینی کشف نماید، بازیگری هم می‌کند. نوع بینش و منش او بر ضابطه و قانون تأثیر می‌گذارد. مثلاً اگر «فُکُو» نظریه‌ای در باب علوم انسانی می‌دهد گمان نکنید که او دقیقاً آنچه در انسان بوده است را کشف کرده و بیان کرده است. دقیقاً بینش نسبی‌گرایی پست مدرن خود را بر این پدیده اثرگذارده کرده است.
۲٫ جهان‌بینی، ایدئولوژی و محیط عالمان و به تعبیر دیگر، پیش‌فرضهای عالمان علوم انسانی در تفسیر رفتارهای فردی و اجتماعی انسان تأثیرگذار است. هیچ عالمی از علوم انسانی نیست که پیش‌ فرضهای او بر علوم انسانی او تأثیر نگذاشته باشد. یعنی مثلاً زمانی که مارکس نظریه‌ای جامعه شناختی می‌دهد، ایدئولوژی فلسفی او بر نظریه جامعه‌شناسی‌اش اثر گذاشته است. همه عالمان علوم انسانی اینگونه‌اند.
لذا آنها می‌گویند، تعدد نظامهای جامعه شناختی به خاطر تعدد مبانی فلسفی است. فلسفه کسی که اگزیستانسیالیسم است، یک نوع جامعه‌شناسی تولید می‌کند و کسی که فلسفه‌اش پزیتیوسیم است، نوع دیگری جامعه‌شناسی تولید می‌کند و … .

نتیجه تفاوت علوم طبیعی و انسانی
با توجه به تفاوت موضوعی و عالمان در علوم انسانی نسبت به علوم طبیعی، پس:
– اولاً: روشهای تجربی و اندازه‌گیری کمّی در همدردی و بازیگری و کشف اعتباریات و باطن رفتارهای پیچیده انسانی مفید نیستند و نتایج تحقیقات انسان پیچیده، در قالب نظم‌های قطعی تجربی و نظمهای آماری در نمی‌آیند. یعنی حتی علوم انسانی همانند علم وراثت و مکانیک کوانتیک به نظم آماری در نمی‌آیند.
اگر خواستیم در عرصه علوم انسانی تحقیق کنیم، اعتباریات باطن رفتارهای پیچیده را کشف کنیم، تنها نمی‌توانیم با روشهای تجربی و اندازه‌گیری کمی پیش برویم.
– ثانیاً: پیش‌فرضهای دینی بر تفسیر رفتارهای انسانی تأثیرگذارند و امکان دینی بودن علوم انسانی نه علوم طبیعی را فراهم می‌سازند.
یعنی زمانی که معلوم شد انسانهایی رفتارهای خاص از خود بروز می‌دهند، به بینشها، منشها و پیش‌فرضهای آنها بر رفتارشان تأثیر می‌گذارد و هم عالمانی که می‌خواهند از رفتار انسانها قانون کشف بکند، پیش‌فرضهای او تأثیر می‌گذارد، پس بنابراین پیش‌فرضهای دینی و غیر دینی بر تفسیر رفتارهای انسانی تأثیرگذار است و اینجا امکان دینی بودن علوم انسانی (نه علوم طبیعی) فراهم می‌شود.
نظریه برگزیده درباب چیستی علوم طبیعی و انسانی
تأثیر مبانی و پیش‌فرضهای متافیزیکی (غیرتجربی) بر علوم تجربی(۱)
۱٫ تأثیر مفاهیم تصورات عام متافیزیکی: مفهوم علت، معلول، مقدمه، نتیجه، صدق، کذب، هستی، نیستی و غیره … مفاهیم عام متافیزیکی هستند که در علوم انسانی تأثیر می‌گذارند.
۲٫ وجود مفاهیم ایده‌آلی که در جهان خارج مصداق ندارند، مثلاً: در فیزیک گفته می‌شود: سطح بی‌اصطکاک یا ترکیب‌پذیری و ترکیب‌ناپذیری کامل در شیمی یا رقابت کامل در اقتصاد، که هیچیک مصداق ندارند.
تأثیر مبانی و پیش فرضهای متافیزیکی (غیرتجربی) بر علوم تجربی(۲)
۳٫ تأثیر مفاهیم تصدیقات عام متافیزیکی مثل: اصل علیت، قابلیت شناخت جهان طبیعت یا جهان انسان، علوم تجربی علاوه بر نظام یافتگی و حقیقت‌جویی و طالب‌زیبایی و سادگی و قدرت پیش‌بینی و چیرگی بر طبیعت است. سادگی و زیبایی قانون از علائم حقانیت است. یعنی اگر فرضاً دو عالم طبیعی، دو قانون از یک طبیعت کشف کنند و در عین حال هر دو هم منطقاً درست باشد، اما یکی ساده‌تر و قانونی زیباتر بود، آن که زیبا و ساده‌تر باشد، ارجح بر دیگری است. می‌گویند: طبیعت ساده آفریده شده است. پس قوانین ما هم باید ساده باشد. لذا گاهی قانون دافعه زمین هم برخی پرسشهای فیزیکی را جوابگو است اما قانون جاذبه، ساده‌تر و زیباتر جواب می‌دهد.
سؤال: این زیبایی و سادگی که ملاک حقانیت است، آیا اصلی تجربی است، یا اصلی متافیزیکی است؟
اندیشه‌ها قانونهای علمی ساده‌اند، اندیشه حتماً باید قانون علمی ساده باشد که اگر پیچیده باشد، آسیب‌ زننده است. این نکته اصلی است در فلسفه علم.
تأثیر مبانی و پیش‌فرضهای متافیزیکی (غیرتجربی) بر علوم تجربی(۳)
۴٫ تأثیر تصدیقات خاص متافیزیکی و غیرتجربی: مثال: ابتدا ترکیب سدیم با کلر و عدم ترکیب سدیم با آرگون با قانون میل ترکیبی در شیمی و نیز مثلاً این اصل که فلزها تمایل به از دست دادن الکترونها و نافلزها تمایل به دریافت الکترونها دارند. یا تمایل و عدم تمایل در فلزها و نافلزها یا در موجودات گرایش به علت فاعلی در برابر گرایش به علت غایی.
و نیز مثالی دیگر: فروید که غایت‌گرا است، وقتی می‌خواهد خواب و رؤیا را تفسیر کند، می‌گوید: رؤیا برای آن است که خواسته‌های برنیامده را به نحوی کاذب اشباع کند تا فشارهای روحی و درونی را کاهش دهد.
این یک تفسیر غیات انگارانه از رؤیاست اما «اسکینر» با رویکرد غایت‌گرا مخالف است. چون می‌خواهد تفسیر فاعل – مدارانه بگوید نه غایت مدارانه. حال گرایش ما در تفسیر پدیده‌های انسانی، فاعل مدارانه یا غایت مدارانه باشد، یک اصل متافیزیکی است. و اساساً در روانشناسی کسی اثبات آن را نکرده است.
تأثیر مبانی و پیش‌فرضهای متافیزیکی (غیرتجربی) بر علوم تجربی(۴)
۵٫ کمیّت‌گرایی در برابر کیفیت گرایی
ریاضی‌گری سبب شد که از نیمه اول قرن هفدهم آقای گالیله، فیزیک طبیعیات را با ریاضیات تفسیر کند. دکارت هم این کار را در فلسفه‌اش انجام داد. ریاضیگری سبب شد صفات حرکت، شتاب، بُعد، جرم، که بیان ریاضی داشتند صفات خارجی و عینی و اولی و صفات گرمی و سردی و غیره، ثانوی تلقی شوند. صفات کیفی را صفات ثانوی گفته می‌شد (ثانوی یعنی ما به اذای خارجی ندارد و اولی یعنی ما به اذای خارجی دارد). می‌گفتند هر جایی صفتی بود که با ریاضیات و کمیت تبیین کردید، این اولی است و اگر تبیین ریاضی نشد، این ما به ازای خارجی ندارد و کیفی است. به این دلیل که یک مبنای متافیزیکی دارند که علوم باید کمیت‌گرا باشند، نه کیفیت‌گرایی. گالیله سپس کلامش این است که خداوند کتاب طبیعت را با زبان ریاضی نوشته است. «رنه گنون» در کتاب سیطره کمیت، از کمیّت‌پرسی دانشهای تجربی پرده‌برداری می‌کند. او در این مطلب می‌گوید که دانشهای تجربی چقدر کمیت‌پرست شده‌اند.
داوری نهایی ما در علوم طبیعی دینی
با وجود مبانی متافیزیکی و غیرتجربی در علوم طبیعی (نه انسانی) و نفی دیدگاه پوزیتیویستی (پوزیتیویستها معتقد بودند هیچ پیش فرضی تأثیر در کشف طبیعت ندارد.) طبیعت را همانطور که هست کشف می‌کنیم و پیش‌فرضها تأثیر ندارند.
این دیدگاه مورد قبول ما نیست و باطل است، وجود مبانی متافیزیکی و غیرتجربی در علوم طبیعی وجود دارد اما نمی‌توان از علوم طبیعی مبنی بر مبانی دینی و اسلامی سخن گفت به گونه‌ای که گزاره‌های علوم طبیعی اسلامی با گزاره‌های علوم طبیعی غیراسلامی متفاوت باشند. یعنی اینطور نیست که اگر ما به سراغ طبیعت‌شناسی، به جای معادل‌های طبیعی، به معادله‌های غیرصحیح برسیم. به جای قانون جاذبه، به قانون دافعه برسیم.
اما یک نکته وجود دارد که می‌توان از رویکرد دینی و غیردینی در علوم طبیعی سخن گفت یعنی ما باید در علوم طبیعی رویکرد را عوض کنیم.
بین رویکرد و روش تجربی فرق است در سوره روم وقتی خداوند آیاتی را ذکر می‌کند: «و من آیاته ان خلقکم من تراب» اگر می‌فرمود: ان خلقکم من نطفه یا من جن آیا اشتباه بود؟ آیا خلقکم من تراب، موضوعیت دارد. به نظر من قرآن می‌خواهد یک مسئله‌ای را به ما هشدار بدهد که آنچه در عالم طبیعت به صورت عرضی وجود دارد که کشف کرده‌اید یک نگاه طولی هم داشته باشید که اینها «من آیاته» هستند. یعنی فقط نگویید خداوند عالم را آفرید و ربوبیتی بر این عالم ندارد. خدا را ساعت‌ساز لاهوتی فرض نکنید.
در حال حاضرعلوم طبیعی که در کتابهای دانشگاهی نوشته می‌شود، خدا را ساعت‌ساز لاهوتی می‌دانند (اگر خدای را بپذیرند) ما باید در علوم طبیعی رویکرد علم دینی طبیعی را اضافه کنیم. یعنی رویکرد آیت دانستن عالم طبیعت. این باید در علوم طبیعت درج بشود. همانطور که طبیعیات ابوعلی‌سینا درج شده بود. او وقتی در طبیعت از حرکت و زمان صحبت می‌کند، در آنجا می‌گوید این حرکت نیاز به محرّک اول دارد. یعنی می‌خواهد آیت بودنش را نشان بدهد حال نباید به بوعلی خُرده گرفت و گفت: تویی که در الهیات شفا براساس حرکت، وجود خدا را ثابت کردی پس چرا از محرک در این قسمت سخن می‌گویی؟ علت این است که می‌خواهد آیت بودن طبیعیت را نشان بدهد. الان آیت بودن طبیعیات از علوم طبیعیات حذف شده است.
داوری نهایی ما در علوم انسانی دینی این است که مبانی متافیزیکی در علوم انسانی به گونه‌ای است که می‌توان از علوم انسانی اسلامی و غیراسلامی سخن گفت. قانونمند بودن نسبی رفتارهای انسانی را نباید نافی اراده انسان دانست.
پاره‌ای از رفتارهای انسان غیراختیاری است. مانند رفلکسها، غرایز، خواب، هوش، حافظه، ضمیر ناخودآگاه در روانشناسی و مبانی ارزش پولی،کالاها و منابع تولید در اقتصاد، عواقب، ناخواسته‌کارهای ارادی در جامعه‌شناسی: همگی امور غیراختیاری هستند.
پس در علوم انسانی فقط از رفتارهای ارادی بحث نمی‌شود بلکه امور غیر ارادی نیز در این مبحث می‌گنجد.
انسان‌شناسی دینی بر انسان‌شناسی تجربی اثر می‌گذارد. علوم انسانی، با تعریف معینی از انسان، به تحقیقات خاصی جهت پیدا می‌کند. یعنی اگر مقوله‌ای به نام «فلسفه انسان» تدوین شده، با رویکرد اسلامی، قطعاً علوم انسانی را اثر می‌گذارد با این وجود می‌توان رفتارهای انسانی را به نظمهای آماری درآورد.


حاصل بحث:
ما علوم طبیعی دینی داریم اما نه به این معنا که الزاماً گزاره علوم طبیعی تغییر پیدا کند. بلکه به این معنا که رویکرد علوم طبیعی به طبیعت باید دینی بشود که الان دینی نیست. در علوم انسانی مبانی متافیزیکی ماهیت علوم انسانی را تغییر می‌دهند. به این معنا که ما باید اساساً به تأسیس علوم انسانی؛ اسلامی بپردازیم اما شرطش این است که اول فلسفه‌ی انسان را تدوین بکنیم زیرا که فلسفه‌ی انسان بر علوم انسانی تأثیر می‌گذارد. در حالی که آن اتفاق هنوز نیافتاده است. لذا بعد از تبیین علم دینی، چند وظیفه برای دولت اسلامی قائل هستیم.


وظایف دولت اسلامی در باب علم دینی
دولت اسلامی (اعم از قوه‌ی مجریه) قوای خود را در آن متوجه کند که در کنار امور اجرایی و روزمره به فکر مباحث بنیادین باشد این جزء آسیب‌های دولت‌های ما بوده است. اما توجیه دولتمردان این بود که مردم گرفتار نان شب هستند و چاره‌ای غیر از این نیست که مشکلات آن‌ها را حل کنیم. اما باید یک پرونده‌ای هم برای مباحث بنیادین باز کرد. ولی متأسفانه کسانی که کار بنیادین انجام می‌دهند، شخصی و فردی هستند بدون ارتباطی با هم داشته باشند بنابراین وظیفه دولت اسلامی در باب علم دینی این است که:
۱- حمایت از توسعه‌ی فلسفه‌های مضاف به علوم طبیعی و انسانی جهت توصیف کلان و فرآیند علوم و شناسایی نقایص آنها.
بنده بارها با خبرگان و متخصصان علوم فیزیک جلسه داشته‌ام و پرسیده‌ام که آیا مبانی متافیزیکی و غیرتجربی بر علوم شما تأثیر گذاشته است یا خیر؟ آنها می‌گفتند خیر و سپس وقتی نمونه‌ها را بر ایشان می‌گفتم، جواب آنها مثبت بود یعنی اگر مطالعه‌ی فلسفه‌ی مضاف به این علوم نباشد، نمی‌فهمیم علم دقیقاً چیست. اگر ما نگاه فلسفی به علوم داشته باشیم، می‌توانیم توصیفی کلان در فرآیند علوم داشته باشیم و نقایص را شناسایی کنیم. این یک تئوری است که شاید مورد پذیرش دیگران نباشد.
به نظر بنده اگر بخواهیم راه میانه را طی کنیم، در تحول علوم طبیعی و انسانی باید فلسفه‌های مضاف در ما تأسیس بشود. اولین کار، دو جلد کتاب فلسفه‌ی مضافی بود که البته کاری متوسط و اولیه‌ای است. اساساً ما باید فلسفه‌ی مضاف را تأسیس کنیم و نگاه درجه‌ی دو به آنها داشته باشیم و کلان‌نگر باشیم به علوم. قصه‌ی فلسفه‌ی مضاف به علم، مثل نسبت عکس‌برداری توسط هواپیما از منطقه‌ی جنگی است با دیده‌بانی که از داخل سنگر دیده‌بانی می‌کند. دیده‌بان کلان‌نگر نخواهد بود. برعکس عکس‌برداری از هواپیما که به کل منطقه اشراف پیدا می‌شود.
نگاه کلان به کل فیزیک و شیمی و غیره که به تعبیری فلسفه‌های مضاف هستند، اگر نباشد، نمی‌توانیم نقص دانش را بفهمیم و نمی‌توانیم تحول جهشی در علمی ایجاد کنیم.
۲- حمایت از بازپژوهی و تأسیس فلسفه و متافیزیک جامع‌نگرانه و ناظر به علوم یکی از عقاید اینجانب که مورد تأیید دیگر دوستان قرار گرفته است این است که: فلسفه‌ی اسلامی موجود، با تمام قوت و امتیازی که دارد، فلسفه‌ی الهیات است. این علوم انسانی که می‌خواهد تحقق پیدا کند، نیاز به یک فلسفه‌ی متافیزیکی دارد که بتواند پرسش‌های بنیادین این علوم را پاسخ بدهد. اینکه دیده می‌شود مسیر علوم انسانی و فلسفه هر کدام به مسیری می‌روند، این عدم ارتباط آسیب جدی است. مثلاً در حوزه، فلسفه‌ی ملاصدرا تدریس می‌شود، بدایه، نهایه، اسفار، و … اما آیا پرسش‌های بنیادین که در علوم طبیعی و علوم انسانی داریم، این فلسفه پاسخگو است؟ باید گفت که فلسفه نیاز به یک بازپژوهی دارد.
۳- پذیرش تئوری مبنا در چیستی علم دینی و ویژگی‌های علم در متون دینی (خشیت الهی، علم هدایتی، حلم و صحت و نافع بودن) جهت تدوین نقشه‌ی جامع علمی. از فرمایشات مقام معظم رهبری، امر به تدوین نقشه‌ی جامع علمی به دولت بود که آیا این نقشه‌ی جامع که در حال حاضر در غرب تحقق دارد را بنویسیم یا نقشه‌ی علمی را با رویکرد اسلامی؟ وقتی که سند چشم‌انداز را خدمت رهبر معظم انقلاب بردند، ۴ مؤلفه داشت. ایشان وقتی ملاحظه فرمودند، یک مؤلفه‌ی دیگر بدان افزودند و آن هویت اسلامی ایرانی است که اگر این نباشد، چهار مؤلفه ارزش ندارد. آیا نقشه‌ی جامع با هویت اسلامی می‌خواهیم یا خیر؟ هویت اسلامی علم دینی می‌خواهد. آیا نویسندگان نقشه‌ی جامع می‌خواهند با این هویت نقشه‌ی جامع را تدوین کنند یا بدون این رویکرد؟ اگر با رویکرد علم دینی است، آنها علم دینی را چه می‌دانند، با تعریفی که «نقیب‌‌عطّاس» کرده است، با تعریفی که حضرت آیت‌الله جوادی آملی دارند، با تعریفی که آقای سید حسین  نصر دارند، با کدام تعریف می‌خواهند تدوین کنند؟
۴- تحول اساسی در علوم انسانی با توجه به فلسفه‌ی انسان. که بر آن تأکید می‌کنیم. علوم انسانی، با وضع کنونی، گرفتار بحران است و اساتید علوم انسانی نیز آن را قبول دارند. تحول باید صورت بگیرد بر اساس فلسفه‌ی انسان؛ چون علوم انسانی مبتنی بر فلسفه‌ی انسانند. عده‌ای از عالمان متخصص را باید بر این مهم ترغیب کنند مثل عده‌ای که در بحث انرژی هسته‌ای و سلول‌های بنیادین کار کردند. فلسفه‌ی انسان در مرکزی با سرعت تدوین بشود و توسعه پیدا کند. این موضوعات قابل اجراست.
۵- تشکیل انجمن‌های علمی علوم انسانی دینی است. این پیشنهادها هر چند مربوط به وزارت علوم است اما دولت باید از آن حمایت کند. در حال حاضر انجمن‌های علمی هستند، اما نه انجمن‌های علوم انسانی دینی. در حوزه به عنوان مثال انجمن مکتب اقتصاد، انجمن تفسیر است آیا انجمن علم روان‌شناسی اسلامی هست؟ علم جامعه‌شناسی اسلامی هست؟
۶- تأسیس فرهنگستان تخصصی علوم انسانی، اسلامی: آیا در حال حاضر در کشور یک فرهنگستان علوم داریم؟ باید فرهنگستان علوم اسلامی جدا باشد. یک فرهنگستان مستقلی باید پیدا شود تا بتوان آن راه‌کارها را دنبال کرد.
۷- شناسایی علوم دینی در جهان مسیحیت توسط رایزن‌های فرهنگی: جهان مسیحیت چون چند سالی است که در این زمینه کار کردند، و رایزن‌های فرهنگی را در کشورهای مختلف حضور دارند که فعالند و می‌توان به کمک آنها تجربه‌ی علم دینی که آن کشورها طی کردند، ما هم استفاده کنیم البته دین آنها مسیحیت است و ما مسلمانیم که قابل قیاس نیستند این دو زیرا مسیحیت از درون خالیست یکی از کاردینال‌های مسیحی می‌گفت: خوشا به حال شما که بحارالانواری دارید که ۱۱۰ جلد است که اگر ما آن را داشتیم چه می‌توانستیم بکنیم. ما این اندازه منابع دینی داریم که آنها ندارند اما درباره‌ی دین مسیحیت بسیار کار کردند. وقتی کلمه‌ی هویت دینی را در اینترنت جستجو می‌کردیم، دیدم چهار میلیون مطلب درباره‌ی هویت دینی داشتند: هنر دینی، جامعه‌شناسی دینی، سیاست‌های دینی و مقوله‌های دیگر. بله آنها سکولارند اما سکولاریزم تعریفش عوض شده است. دیگر سکولاریزم نظامی و مکتبی را می‌گویند که در هدف از دین استفاده نمی‌کند ولی در ابزار از دین را استفاده می‌کند مثل رییس‌جمهور آمریکا که شعارهای دینی می‌دهد.

حاصل کل این بحث:
ما علم دینی داریم، معنادار هم هست، در علوم طبیعی رویکرد دینی است، در علوم انسانی ماهیت دینی است و برای تحقق این، دولت اسلامی وظایفی که بیان شد دارد و نیاز به یک دبیر و شورایی دارد که این پیشنهادها سنجیده بشود و مورد بررسی قرار بگیرد تا به نتیجه‌ای نهایی برسد.