پاسخ به دو اشکال بر نفی تشکیل حکومت دینی/ وقتی ۱۲هزار ایرانی را سر بریدند

  یکی از مباحث مهم و اساسی که در بحث حکومت اسلامی مطرح می‌‌شود بحث ولایت فقیه است. هر چند در این موضوع کارهای خوبی صورت گرفته اما همچنان بسیاری از احکام و مسائلی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بحث ولایت فقیه مربوط می‌‌شود به خوبی روشن و تبیین نشده است. به […]

 slider-abedi یکی از مباحث مهم و اساسی که در بحث حکومت اسلامی مطرح می‌‌شود بحث ولایت فقیه است. هر چند در این موضوع کارهای خوبی صورت گرفته اما همچنان بسیاری از احکام و مسائلی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم به بحث ولایت فقیه مربوط می‌‌شود به خوبی روشن و تبیین نشده است.

به همین جهت، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بر آن شد تا خلاصه متن سلسله دروس خارج ولایت فقیه را که توسط حجت‌‌الاسلام والمسلمین استاد احمد عابدی در حوزه علمیه قم تدریس می‌‌شود، تقدیم مخاطبان گرامی کند که متن جلسه دوازدهم آن، از نظر می‌‌گذرد.

مهمترین کتاب ضد حکومت دینی

بحث درباره اصل حکومت دینی بود و عرض کردم که این مسئله یک بحث فلسفه سیاسی است.

در این مدت سی سال بعد از انقلاب مهمترین کتابی که علیه ولایت فقیه نوشته شده است کتابی است به نام «دین و فرهنگ از نظر مرحوم آقای آخوند خراسانی» نویسنده کتاب هم آقای اکبر ثبوت است که کتابهای خیلی زیادی هم دارد. سابقه طلبگی هم داشته است. مدتی ایشان در کتابخانه دانشگاه تهران کار می‌کرده و الان هم پیرمردی است. در واقع ایشان شاگرد آقا بزرگ تهرانی است و آقا بزرگ هم شاگرد آخوند خراسانی بوده است. ادله‌ای که علیه ولایت فقیه یا علیه حکومت اسلامی است که اینها را که می‌خوانم هیچکدام ادله فقهی نیستند و ادله فلسفه سیاسی است. گمانم این کتاب بیست تا دلیل علیه حکومت دینی آورده است.

ابتدا یک عبارتی را از آقای آخوند از همین کتاب ص ۸۶ می‌خوانم:

آقای آخوند به صدر اعظم عثمانی (استاندار بغداد) تلگرافی می‌زند و عبارت آخوند این است: اصل دین حق از زمان آدم تا پیامبر ما عبارت است از مشروط نمودن اعمال و رفتار آدمیان به موازین دینی و عقلائی. (قبلا عرض کرده بودم که عبارت «پیامبر ما» یا «پیامبر اسلام» مال انگلیسی‌هاست. ما باید بگوییم پیغمبر خدا، آنها چون پیامبر ما را قبول نداشتند گفتند که پیامبر اسلام ولی درستش این است که همیشه بگوییم پیامبر خدا.) و ممانعت از کسانی که به استبداد معتاد شده‌اند و با این خوی بر خود و دیگران ستم می‌‌کنند.

پس همه پیامبران آمده‌‌اند که با ظلم مبارزه کنند، حکومت مشروطه حقیقی که هدف پیامبران بوده تحقق نخواهد یافت مگر بوسیله امام عصر. اما به مقتضای ما لایدرک کله لایترک کله، و به مصداق المیسور لا یترک بالمعسور، به دلیل قاعده المیسور، کسانی که درد دین داشتند و از هوش و خرد بهره‌مند بودند گفتند که باید خواسته‌های حاکمان ستمگر را با وضع و اجرای قوانینی چند محدود کرده و در مواردی که خواسته‌های آنان منجر به وقوع هرج و مرج و ستم در حق دیگران و اشاعه ناروایی‌ها می‌شود اختیارات آنان را کاهش داد تا از تجاوزات کاسته شود تا امنیت در همه جا حکمفرما شود و عدل و داد گسترش یابد.

این عبارت می‌فرماید که حکومت واقعی آن است که امام زمان می‌آورد، ولی ما هم از باب لایدرک کله لا یترک کله، باید این کار را بکنیم که هر حکومتی که در هر زمانی تشکیل می‌شود سعی کنیم فساد و ظلمش را کم کنیم.

دنباله این عبارت را می‌خوانم چند تا نکته اخلاقی دارد. همانگونه که نفس هر اندازه مقید به اعمال حسنه و ترک اعمال ناروا گردد به همان اندازه حریت و آزادی عقل محقق شود. هرچه نفس را محدود کنیم عقل آزادتر است. چون نفس و عقل در تضاد با یکدیگرند و مقید ساختن هر کدام موجب آزادگی دیگری خواهد شد. اگر عقل آزاد باشد نفس محدود می‌شود و بالعکس. پس قید و شرط گذاشتن برای نفس است و آزادی برای عقل و این که می‌گویند اساس مشروطیت بر سه گونه آزادی است، آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی قلم، از همین جهت است که زبان و قلم ابزار اندیشه و عقل هستند. وگرنه به گونه‌ای که حکمای پیشین گفته‌اند آنچه از همه مهمتر است آزادی عقل و اندیشه است و اگر ملتی آزادی عقل و اندیشه را که همان آزادی طبیعی و خدادادی است داشت و از ناحیه حکومت مانعی در کار نبود قهرا خودشان را از کارهای خلاف باز می‌دارند.

این عبارت مرحوم آخوند از چند جهت عبارت قابل تأملی است، اولا نشان می‌دهد که آخوند حکومت را نبرده در بحث فقهی بلکه برده است روی بحث فلسفی. اینکه آقای آخوند می‌فرماید هدفم آزادی اندیشه است و عقل باید به آزادی اندیشه برسد. بعضی‌ها این اشکال را می‌کنند و می‌گویند که در دین به خدا فکر نکنید اینکه دین می‌گوید درباره خدا فکر نکنید یک نوع جلوگیری از آزادی فکر است و این هم جوابش این است که این جمله به معنی این نیست که فکر کردن در باره خدا حرام است بلکه معنایش این است که اگر درباره خدا فکر کنید فکرتان به جایی نمی‌رسد چون نامحدود است نه اینکه فکر کردن حرام است.

اگر کسی بنشیند درباره بی‌نهایت و خدا فکر کند گناهی نکرده است اما اگر فکر کرد و فهمید خدا چیست بداند که اشتباه کرده و خدا این نیست. پس این یک مورد هم نهی از آزادی اندیشه نیست ارشاد است از اینکه در اینجا فکر و اندیشه به جایی نمی‌رسد.

این عبارتی که از آقای آخوند خواندم اشکالی دارد و اشکالش هم این است که قاعده ما لا یدرک کله لا یترک کله در اینجا صحیح نیست. این قاعده در جایی است که ما یک مرکبی داشته باشیم، آن مرکبی که دارای اجزایی است اگر همه اجزایش را نمی‌شود انجام داد بعضی اجزایش را می‌توان انجام داد یا خیر. در حالی که حکومت یک امر مرکب به این معنا نیست حکومت یک امر بسیط مشکک است، یعنی اینطور نیست که دارای اجزاء باشد، ولی مشکک است، فرض کنید یک حکومتی خیلی قوی است و یک حکومتی ضعیف است این قوی و ضعیف به این معنا نیست که آن یک چیز بیشتر از این دارد و این چیزی کمتر از آن دارد. یک حکومتی که بر پایه عقل استوار شده باشد قوی است و حکومتی که بر پایه عقل نباشد ضعیف است، آن حکومتی که ضعیف است و آن حکومتی که قوی است هر دو ارزش دارند  و قوه مقننه و مجریه دارند در عین حال یکی قوی است و یکی ضعیف است. مخصوصا که اگر قدرت را به معنی قدرت نرم بگیریم، قطعا می‌شود یک امر مشکک.

در آینده این بحث را مطرح خواهیم کرد که حکومت دینی اگر مشکک است می‌شود گفت که فلان کشور چند درصد اسلامی است. یکی از مراجع در استفتائاتش هست که من حکومت فلان کشور را یک درصد اسلامی می‌دانم و تضعیف حکومت آن کشور حرام است. یک حکومتی مثل حکومت امیر المومنین و یا حکومت امام زمان ۱۰۰ درصد اسلامی است و یک حکومت هم ۵۰ درصد یا ۲۰ درصد اسلامی است.

اشکالات بر حکومت دینی و پاسخ به آنها/ ماجرای اشکالات بر حکومت دینی

اما اشکالات آقای آخوند به حکومت دینی:

این کتاب می‌گوید که آقای نائینی (آیت الله نائینی) با آقای آخوند (آخوند خراسانی) مناظره‌ای داشته‌اند، می‌دانید که آقای نائینی ابتدا طرفدار مشروطه بود آخر هم پشیمان شد و خانه نشینش کردند به طوری که تا آخر عمر هم کلمه مشروطه را به زبان نیاورد. اما آقای آخوند طرفدار مشروطه بود، و احتمالا آخوند شهید هم شده است. چون می‌خواست با لشکری به ایران بیاید و با روس‌ها جنگ کند شب از دنیا رفت که احتمالا آقای آخوند را مسموم کرده‌اند و شهید شده است.

یک مناظراتی بین آقای آخوند و آقای نائینی درباره حکومت است، که ۲۰ تا اشکال اینجا درباره حکومت مطرح شده است. احتمالا آقای نائینی طرفدار حکومت دینی بوده است آقای آخوند طرفدار حکومت نبوده اما می‌گفته که همین حکومت فتحعلی شاه یا ناصرالدین شاه را باید تقویت کنیم و ما طلبه‌ها باید ناظر باشیم که این حکومت خلاف نکند. اما آقای نائینی می‌گفته که نه باید حکومت در دست روحانیت باشد یعنی آقای نائینی طرفدار حکومت دینی بوده است و آقای آخوند طرفدار حکومت غیر دینی بوده که در آن ظلم و فساد نباشد. حالا روی این فرض این مناظرات بین آقای آخوند و آقای نائینی صورت گرفته است.

اشکال اول/ حکومت دینی از طرف ما باعث تشکیل حکومت دینی از ناحیه دشمنان می‌شود

اولین اشکالی که آقای آخوند به حکومت دینی می‌کند این است: اگر چه تشکیل حکومتی مبتنی بر علایق دینی شیعی که در رأس آن علما باشند و نیز اجرای کلیه قوانین شرع از جمله در مورد مخالفان اسلام و تشیع، برای ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتی پیروان دیگر ادیان را ترغیب خواهد کرد که آنها هم حکومتهایی مبتنی بر تعصبات دینی ضد شیعی که در رأس آن پیشوایان دینیشان باشند بر سر کار آیند و قوانین شرع خود را که بر خلاف مسلمانان و شیعیان است اجرا کنند، و آنگاه خطر آن حکومتها برای ما از خطر حکومتهایی که الان در دنیا هستند خیلی بیشتر است.

آقای آخوند می‌فرماید که اگر ما حکومت دینی تشکیل بدهیم باعث می‌شود که دشمنانمان هم تحریک بشوند و آن ها هم بروند و حکومت دینی تشکیل بدهند و آنها چون بیشتر هستند حکومتشان بر علیه ما شیعیان خواهد شد.

ایشان مثال می‌زند و می‌گوید که در زمان صفویه وقتی که صفویه ادعا کرد که من حکومت شیعی هستم این باعث شد که حکومت عثمانی هم که حکومت سنی بود حدود ۱۰ هزار شیعه را قتل عام کرد. این دلیل اول آقای آخوند بر نفی حکومت دینی.

جواب این دلیل این است که اولا این دلیل قابل نقض است، جواب نقضش این است که اگر ما از دین خودمان دفاع کنیم باعث می‌شود که دشمنانمان هم تحریک بشوند و آنها هم از دینشان دفاع کنند و این به ضرر ما می‌شود پس بهتر است که ما از دینمان دفاع نکنیم که آنها هم از دینشان دفاع نکنند. این استدلال را چه کسی می‌پذیرد؟

یا مثلا ما بگوییم که کتاب در دفاع از اهل‌بیت ننویسیم برای اینکه اگر ما کتاب در دفاع از اهل‌بیت بنویسیم آنها هم کتاب درباره بنی امیه و خلفا می‌نویسند پس دیگر ما کتاب ننویسیم. این استدلال درست نیست که اگر ما از دینمان دفاع کنیم باعث تحریک آنها می‌شود.

اشکال نقضی دیگرش این است که در زمان ابن مسکویه (بزرگترین عالم اخلاق شیعه است، در ۹۲ سالگی وزیر آل بویه شد و تا ۱۰۲ سالگی وزیر بود) روس‌ها حمله کردند به ایران و ۱۲ هزار ایرانی را اسیر گرفتند و به ایرانی‌ها گفتند باید جزیه بدهید تا ایرانی‌ها بیایند و مشورت کنند که جزیه بدهیم یا نه، آنها هم تهدید کردند که اگر ندهید ما اینها را سر می‌بریم و ۱۲ هزار نفر را سر بریدند. اینجا که الآن ایرانی‌ها را سر بریدند اینجا که مسئله این نبود که چون ما می‌خواهیم از دینمان دفاع کنیم آنها تحریک شدند یعنی بیش از زمان عثمانی ایرانی و شیعه کشته شد، مسأله تحریکی این نبود که ما از دینمان دفاع می‌کنیم و آنها هم می‌آیند حکومت دینی تشکیل می‌دهند.

و اما جواب حَلّی این است که اگر ادیان دیگر حکومت دینی تشکیل بدهند این نه تنها به ضرر ما نیست بلکه به نفع ماست، اگر مثلا فرض کنید بودائی‌ها یا هندوها یا سنی‌ها بیایند و حکومت تشکیل بدهند، اگر سنی‌ها واقعا به سنی گری خودشان عمل کنند این واقعا بد نیست چون آن چیزی را که ما در حکومت اسلامی می‌خواهیم یک مقدار کمش در سنی‌ها هم هست. آنها قبول دارند که ظلم نباید بشود و به دیگران باید آزادی بدهند، در دین سنی‌ها که مبارزه با شیعه وجود ندارد.

در ادیان دیگر هم مثل یهودی، اینقدر در روایات داریم که حضرت امیرالمومنین (ع) یک رفیق یهودی داشت و وقتی که این یهودی مُرد، امیرالمومنین (ع) چقدر متأثر شد، یعنی اگر کسی یهودی باشد و حکومت یهودی باشد نه تنها به ضرر ما نیست بلکه به نفع ماست.

البته حکومت اسرائیل، لائیک است و به خاطر همین به ضرر ماست و گرنه حکومت یهودی که به ضرر ما نیست. در اسرائیل چهار تا حکومت یهودی است، اختلاف بین اینها خیلی زیاد است و لذا حکومت اسرائیل لائیک است و غیر دینی است.

اگر کنفوسیوس حکومت داشته باشد خیلی هم خوب است، کتاب آسمانی دین کنفوسیوس را چاپ می‌کنند و یعنی اینکه ما در این چیزها مشکلی ندارم. پس اگر ادیان دیگر تحریک بشوند و حکومت دینی را تشکیل بدهند به ضرر ما نیست و به نفع ما هم هست.

در وهابیت، مسأله کشتن دیگران وجود ندارد. این در وهابیت تکفیری است که وهابیت تکفیری دین نیست. در کلمات ابن تیمیه یا در کلمات محمد بن عبدالوهاب نمی‌گویند که شیعه را بکشید می‌گویند که شیعه کافر است ولی نمی‌گویند که شیعه را بکشید. کشتن شیعه حرف آمریکایی‌هاست.

اصل وهابیت، وهابیت غیر تکفیری است و وهابیت تکفیری آلت دست استعمار است و لذا حکومت دینی هر جا که تشکیل بشود برای ما مشکلی ایجاد نمی‌کند. این برای دلیل اولی که آقای آخوند ذکر کرده بود.

اشکال دوم/ وظیفه روحانیت مبارزه با فساد است، اگر حکومت کنیم ضعف‌ها را نمی‌بینیم

دلیل دومی که آقای آخوند ذکر کرده این است که ایشان می‌فرماید وظیفه روحانیت این بود که همیشه با فساد مبارزه کند اما اگر ما خودمان وارد حکومت بشویم دیگر اصلا فساد را نمی‌بینیم که بخواهیم با آن مبارزه کنیم زیرا در آن هنگام تشکیلات منصوب به ماست و ما منصوب به آن هستیم و هر کسی عیب خودش را نمی‌بیند.

از طرف دیگر به دلیل تقدسی که تشکیلات با انتصاب به ما پیدا می‌کند مبارزه دیگران با فسادهای موجود در آن مبارزه با علمای دین می‌شود. با این مقدماتی که گفتیم عقل اقتضا می‌کند دخالت در امور سیاسی اگر به معنای مراقبت و نظارت بر حکومت باشد از اهم فرایض برای ماست ولی اگر به معنی اشغال عامه مناصب حکومتی باشد با معنای اول قابل جمع نیست و باید کلام امیرالمومنین (ع) را مبنای عمل قرار دهید و اهم و مهم کنید. و هر کسی که مشغول مهم بشود اهم را فراموش می‌کند، اهم برای روحانیت نظارت است اگر وارد حکومت بشود وارد مهم شده است نه اهم.

جواب این دلیل این است که اولا اصل اینکه آقای آخوند می‌فرماید که مبارزه با ظلم وظیفه اهم روحانیت است این درست است اما مبارزه با ظلم که اهم است به این است که بیرون باشد و ناظر باشد یا به این است که برود داخل حکومت و جلوی فساد را بگیرد، این دیگر مغالطه است، این درست است که اولین وظیفه ما مبارزه با ظلم است، اما این درست نیست که راه عملش به بیرون ماندن است.

یک طلبه‌ای که درس خوانده و فقط حلال و حرام را بلد است و فقط می‌تواند با زبان، امر به معروف و نهی از منکر کند، این شخص می‌تواند بهتر جلوی فساد را بگیرد یا کسی که فرمانده نیروی انتظامی است؟ فرمانده نیروی انتظامی در حکومت است و قدرت هم در دستش است او می‌تواند بهتر جلوی ظلم را بگیرد یا من و شمایی که اینجا نشسته‌ایم و درس و بحث داریم.

این خیلی واضح است که کسی که داخل حکومت است بهتر می‌تواند جلوی ظلم را بگیرد. پس این مغالطه است که آقای آخوند از راه اهم و مهم وارد می‌شود و می‌گوید که اهم این است که بیرون حکومت باشید.

ثانیاً مغالطه‌ای که کلام آخوند دارد این است که معنای وارد شدن علما در حکومت این است که کل حوزه وارد کارهای حکومتی بشوند و عیب را هم نمی‌بینند. یا اینکه نه؛ اگر حکومت دینی باشد عده‌ای از طلبه‌ها وارد حکومت می‌شوند و عده‌ای از طلبه‌ها که وارد حکومت نشده‌اند عیب را می‌بینند و به آنها می‌گویند.

اشکال این کلام این است که آقای آخوند تصور کرده که اگر حکومت دینی بود کل طلبه‌ها در حکومتند و وقتی که کل طلبه‌ها در حکومت باشند عیب را نمی‌بینند در حالیکه ممکن است یک تعدادی‌شان در حکومت نباشند و اینها عیب را ببینند و به آن کسی که در حکومت است بگویند.

مثل همین مدت بعد از انقلاب، که امام در حکومت بوده است و آقای گلپایگانی (آیت الله گلپایگانی) نبوده است، آقای گلپایگانی از بیرون نگاه می‌کند به حکومت و عیب را می‌گوید و امام هم از داخل حکومت.

آقای تبریزی (آیت الله میرزا جواد تبریزی) یک وقت می‌فرمود که علت اینکه من وارد حکومت نمی‌شوم این است که من مسئولین حکومت را صالح می‌دانم اما بخاطر اینکه مردم نگویند همه روحانیت در حکومت هستند دخالت نمی‌کنم.

پس این شدنی است و این مراجع هم حواسشان بوده است. یعنی یک تعدادی از علما بیرون حکومتند و به آنهایی که در حکومتند می‌گویند که عیب کجاست. مضافا بر اینکه آن کسی هم که بیرون است از علمای دین است پس هیچ وقت حکومت صد در صد با دین گره نمی‌خورد که بگویند کل روحانیت خراب شده است.

ادامه دارد …