تعمیرگاه صلواتی آمپلی‌فایرهای سوخته هیئت‎ها

روز اول محرم بساطش را پهن می‌کند و ده شبانه روز پای آن می‌نشیند. در یکی از محلات جنوب تهران، و این کار ۲۵ سال گذشته‌اش است. همین سابقه هم باعث شده است تا از همه جای تهران هم مشتری داشته باشد. مشتری‌هایی که باند و اکو را بر می‌دارند و برای تعمیر می‌آورند برای […]

روز اول محرم بساطش را پهن می‌کند و ده شبانه روز پای آن می‌نشیند. در یکی از محلات جنوب تهران، و این کار ۲۵ سال گذشته‌اش است. همین سابقه هم باعث شده است تا از همه جای تهران هم مشتری داشته باشد. مشتری‌هایی که باند و اکو را بر می‌دارند و برای تعمیر می‌آورند برای او و در آخر هم مزدش را حواله می‌دهند به امام حسین(ع). حاج رحیم چهره‌خند قریب ۲۵ سال است که ایستگاه صلواتی تعمیر اکو و آمپلی‌فایر دارد در نازی آباد.

حاج رحیم را بیشتر با شعرهایش می‌شناسند. خیلی از بانیان شبهای شعر و بزرگداشت‌های شهدا اولین کسی که برای شعرخوانی به مراسماتشان دعوت می‌کنند اوست. برادر شهید و رفیق فابریک مرحوم ابوالفضل سپهر. اما اینبار به بهانه دیگری گذرمان به سمتش افتاد: «ایستگاه صلواتی تعمیر اکو».

تعمیرگاه اکو صلواتی حاج رحیم چهره‌خند

بدنه ترانس، دسته چرخ خیاطی و دکمه‌های میگ!

حاج رحیم تعریف می‌کند که از بچگی عاشق کارهای فنی بوده است. در آموزش و پروش هم که مشغول می‌شود، فیزیک و علوم تجربی تدریس می‌کند. کلی خاطره ریز و درشت دیگر هم در حافظه دارد که بگوید. اما شاید بهترین دلیل بر نبوغ فنی او دستگاهی است که خودش ساخته و در این سالها کمک کارش در ایستگاه صلواتی بوده.

یک بدنه چوبی ترانس قدیمی با قدمتی نزدیک به پنجاه سال، دسته جعبه چرخ خیاطی مادر مرحومش، دکمه‌های جنگنده میگ و یکی دو تا پریز چیزی است که در ظاهر این دستگاه پیداست. برایم توضیح می‌دهد که این دستگاه ابتکاری که هر قسمتش از جایی آورده شده است، چطور به او کمک می‌کند تا در کمترین زمان عیب دستگاه آمپلی فایر را بدون باز کردن آن تشخیص بدهد. حاج رحیم قوانین فیزیک را برایم شرح می‌دهد تا بلکه روش کار دستگاه را بفهمم. سعی خودم را می‌کنم اما قضیه کمی پیچیده است و من از قانون کلیدهای سری و موازی جلوتر نمی‌روم.

تعمیرگاه اکو صلواتی حاج رحیم چهره‌خند

از تعمیر رادیو تا شکسته بندی صلواتی

اولین ایستگاه صلواتی تعمیر رادیو را در جبهه راه انداخته بود. جا انداختن پای یک رزمنده باعث می‌شود تا شکسته بند هم بشود و تابلوی «شکسته بندی صلواتی» هم برود کنار تابلوی «تعمیر رادیوی صلواتی» روی دیوار سنگر. می‌گوید «جبهه همینطور بود دیگه، هر کس هر کاری از دستش بر می‌اومد انجام می‌داد.»

از سالهای آخر جنگ هم مغازه‌ای کوچک در نازی آباد می‌شود «ایستگاه صلواتی تعمیر اکو و آمپلی فایر»، چه آن سال‌هایی که حاج رحیم در همان مغازه کار می‌کرده است و چه وقتی که چراغ مغازه فقط در دهه اول محرم و به همین بهانه روشن می‌شده.

مشتری‌های حاج رحیم بیشتر بعد از نیمه شب از راه می‌رسند. وقتی که مراسم هیئت‌ها تمام شده و مسئولان هیئات برای راه انداختن دوباره سیستم صوتشان برای برنامه فردا شب خودشان را به ایستگاه صلواتی حاج رحیم می‌رسانند؛ به تنها جایی که همان شبانه اکوها را تعمیر می‌کند و تحویل می‌دهد. حاج رحیم می‌گوید: «از شب پنجم به بعد مشتری‌ها زیاد می‌شوند. دسته ها که راه می‌افتند آمار سوزوندن اکوها هم می‌ره بالا»

تعمیرگاه اکو صلواتی حاج رحیم چهره‌خند

ترانزیستورهای قابلمه‌ای سوخته

حاج رحیم در این ایستگاه تنها نیست. دو سه نفر هم هستند که برای کمک به او می‌آیند. حتی یکی از آنها خود را از کرج می‌رساند به تعمیرگاه اکوهای مجلس امام حسین. حاج رحیم خاطری‌ای از یکی از همان شبها تعریف می‌کند. شبی که ابوالفضل سپهر هم زنده بود برای دور هم بودن و چای دادن دست تعمیرکارها آمده بود به ایستگاه صلواتی:

«سه چهار نفر پهن شده بودیم روی اکوها. من خودم تو مغازه بودم و وسایلم توی پیاده رو. ابوالفضل سپهر هم بود. ساعت یک نصفه شب یه جوون با چشمهای پف کرده اومد و گفت ترانزیستور قابلمه‌ای سوخته دارید؟

بچه‌ها هم که دیدند طرف اهل حال است خواستن سر به سرش بگذارن. گفتند ما سوخته‌هاش رو باید تحویل مشتری بدیم، اگر سالمش رو می‌خوای اونجا هست. طرف گیر داد که نه، سوخته‌اش رو می‌خوام. حالا بچه‌ها هم چرت و پرت می‌گفتن که ما باید سوخته‌اش رو تحویل بدیم و نداریم. خلاصه طرف حاضر شد برای یه ترانزیستور سوخته چهل هزار تومن به پول اون روز بده! دست تو جیبش کرد که پول رو دربیاره که ابوالفضل سپهر کشیدش تو و شروع کرد باهاش حرف زدن. پرسید قضیه چیه داداش؟ ترانزیستور سوخته می‌خوای چیکار؟

جوونه گفت این ترانزیستورها کارشون تو اکو اینه که صدای مداح رو تقویت می‌کنن. یعنی تو راه تقویت کردن و بلند کردن صدای امام حسین سوختن!»

حاج رحیم یک عدد ترانزیستور قابلمه‌ای سوخته به من هدیه می‌دهد. قبل از آن هم شروع می‌کند به توضیح دادن اینکه این ترانزیستور چطور کار می‌کند و امواج از کدام طرفش وارد می‌شوند و کجا تقویت می‌شوند و از کجا می‌روند به بلندگوها. من اینبار هم درست و حسابی سر در نمی‌آورم از قوانینی که حاج رحیم توضیح می‌دهد، اما دلیلش چیز دیگری است. حواس من پیش حرف همان جوان چشم پف کرده ساعت یک نصفه شب است.

تعمیرگاه اکو صلواتی حاج رحیم چهره‌خند

 

ایستگاهی که در آن هیچ کس لنگ نمی‌ماند

ایستگاه صلواتی تعمیر اکو شبانه روز باز است. نشان به آن نشان که وقتی فردا صبح می‌روم برای گرفتن چند عکس، حاج رحیم که کف همانجا روی موکت‌ خوابیده است بیدار می‌شود و در را برایم باز می‌کند. می‌گوید تازه شش صبح سرش خلوت شده و خوابیده است. نمی‌گذارد از خودش عکس بگیرم و حواله‌ام می‌دهد به در و دیوار ایستگاه. می‌گوید در سرپا ماندن اینجا بچه‌های دیگری هم سهیم بوده‌اند و حالا درست نیست فقط عکس من رو بزنید.

می‌پرسم «یعنی شما تو دهه اول هیئت نمی‌رید؟» به تابلوی کوچکی که رویش نوشته «رفتم هیئت بر می‌گردم» اشاره می‌کند و می‌گوید: «چرا! سرم که خلوت بشه ۵ دقیقه‌ای میرم هیئت و سریع بر می‌گردم».

حین عکس گرفتن حواسم جمع می‌شود به کلی جعبه کوچ که تویشان پر است از قطعات مورد نیاز برای تعمیر اکو. می‌پرسم شما «پول این قطعات رو هم نمی‌گیرید؟» جواب می‌دهد «صلواتیه دیگه». باز می‌پرسم: «خب پول این قطعات از کجا میاد؟»

تعمیرگاه اکو صلواتی حاج رحیم چهره‌خند

سربسته جوابم را می‌دهد که «لنگ نمی‌مونیم»!

ساعت نزدیک ۱۲ نیمه شب است و کم‌کم وقت سررسیدن مشتری‌ها ست. با حاج رحیم خداحافظی می‌کنم و در مسیر منزل به این فکر می‌کنم که ای کاش موضوع این گزارش چیز دیگری بود تا می‌توانستم بقیه خاطرات پراکنده‌ای که او از روزگار جبهه‌ها تعریف کرد را می‌نوشتم. اما فعلاً بی‌خیال می‌شوم و دلم را خوش می‌کنم به همین ایستگاه صلواتی که اگر نباشد معلوم نیست خیلی از هیئت‌ها برای تعمیر اکوهایشان باید آو.اره کدام تعمیرگاه و شرکت شوند.

منبع: رجانیوز