عالِمی در خط مقدم مدرسه و سلوک و سنگر/ ماجرای دعوای میرزاجوادآقا با شهید برونسی
سوم آبانماه، سالروز رحلت مرحوم آیتالله میرزاجوادآقای تهرانی است؛ پیر موسفید روسفیدی که نامش پیوند سلوک و سیاست، سنگر و سجاده و تعبد و تعقل را در ذهن آدمی تداعی میکند. علم وارسته و مفسر قرآنی که با هفتاد و چند سال سن و پشتی خمیده، قبا از تن به در میکند و لباس خاکی […]
سوم آبانماه، سالروز رحلت مرحوم آیتالله میرزاجوادآقای تهرانی است؛ پیر موسفید روسفیدی که نامش پیوند سلوک و سیاست، سنگر و سجاده و تعبد و تعقل را در ذهن آدمی تداعی میکند. علم وارسته و مفسر قرآنی که با هفتاد و چند سال سن و پشتی خمیده، قبا از تن به در میکند و لباس خاکی جبهه و جهاد بر تن میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در سال ۱۲۸۳ شمسی در تهران به دنیا آمد. برای فراگیری علوم دینی، از تهران راهی قم شد و پس از فراگیری مقدمات و بخشی از سطوح علمی در حوزه علمیه قم، رهسپار نجف شد و در مدت اقامت دو ساله خود در آنجا از محضر بزرگانی چون حضرات آیات حاجشیخ مرتضی طالقانی، سیدشهابالدین مرعشی نجفی و حاجشیخ محمدتقی آملی بهرههای علمی و اخلاقی فراوان برد.
به درخواست مادر از نجف به تهران بازگشت
به درخواست مادر تحصیل در نجف را رها کرد و به تهران بازگشت و پس از اندکزمانی به مشهد رفت. در حوزه مشهد پس از پایان تحصیل سطح، در محضر درس خارج فقه و اصول آیتالله حاجشیخ هاشم قزوینی و درس معارف میرزامهدی غروی اصفهانی حاضر شد. آیتاللّه میرزاجوادآقا، از لحاظ مشی علمی و سلوک معنوی، بسیار تحت تأثیر آیتاللّه میرزا مهدی غروی اصفهانی یکی از ارکان مکتب ایشان (مکتب تفکیک) بود.
پس از تکمیل معلومات آیتالله میرزاجوادآقای تهرانی سالیان دراز به تدریس خارج فقه و اصول و نیز معارف پرداخت و به درخواست طلاب حوزه مشهد، چند دوره شرح منظومه سبزواری را تدریش کرد و سپس به تفسیر قرآن روی اورد. احترام به استاد و شاگرد در مجلس درس او زبانزد بوده است؛ همینطور سادگی و فروتنیاش. از مال دنیا هیچ نیندوخت. ظاهری ساده داشت و مشهور است که در دوران سکونتش در مشهد، بیش از دوازده خانه عوض کرد که همه آنها استیجاری بودند؛ غیر از آخرین منزل که خانهای کوچک متعلق به فرزندش بود.
از چاپ آثارش انتفاع مادی نبرد
با آن جایگاه علمی و اجتماعی، در عاشورای حسینی مشک آب بر دوش می گرفت و سقایی میکرد. نکتهبین بود و در آثار خود، اقتضا و شرایط زمان و وظیفه دینی و مسئولیت شرعی و اجتماعی خود را در نظر میگرفت و با توجه به همین ضرورتها بود که «آیین زندگی»، «میزان المطالب» (۲ جلد در مباحث کلامی)، «در پیرامون اسلام» (در رد نظریات کسروی)، «فلسفه بشری و اسلامی» (در رد کمونیسم و ماتریالیسم) و «عارف و صوفی چه میگوید، بهایی چه میگوید؟» و… را تألیف کرد و هیچگاه از چاپ آثار خود انتفاع مادی نبرد.
قبل از انقلاب از پیشگامان نهضت در مبارزه علیه رژیم شاه بود و اطلاعیههای انقلابیاش در کنار دیگر مراجع و علمای مشهد مشهور است. پس از پیروزی انقلاب هم از چهرهای بارز حامی انقلاب بود و چندباری برای دیدم امام به تهران آمد. به یادماندنیترین صحنههای حضور این پیر فرزانه و این عالم موسفید روسفید را در جبهههای جنگ حق علیه باطل رقم خود، زمانی که در سالهای آخر زندگی و با همان قد خمیده و کمانی، چهار بار در جبهه نبرد حاضر شد و لباس بسیجی به تن کرد و با این کار خود باعث تقویت روحیه رزمندگان شد.
وصیت میرزاجوادآقا تهرانی درباره محل دفن خود
این فقیه مجاهد در سحرگاه سوم آبانماه ۱۳۶۸ شمسی چشم از جهان بربست و پیکرش را در بهشت رضا(ع) کنار شهدای جنگ تحمیلی به خاک سپردند. مرقدش فاقد سنگ قبر و مشخصات صاحب قبر است و گویا خودشان راضی به این کار نبودهاند. عبارت وصیتنامهاش که بارها آن را اصلاح کرده، معروف است: «جسدم را در قبرستان عمومی خارج شهر یا محل مباحی خارج شهر ـ هرکجا باشد ـ دفن کنند، و به عنوان هفته و چهلم و سال مجلسی بر پا نکنند. هرکسی خواست برای من خودش در هر موقع طلب مغفرت مینماید، و من در این صورت راضی و خرسند هستم. و نیز فرزندانم را وصیت می کنم به رعایت تقوا و اطاعت خداوند در همه حالات زندگی شان. والسلام علی من اتبع الهدی».
رهبر انقلاب: او با بیان و قلم و قدم، در طریق جلب رضای الهی گام برداشت
در پی رحلت آیتاللّه میرزا جوادآقا تهرانی، رهبر انقلاب طی پیامی گفتند: «آن عالم بزرگوار و پارسا، حقا از زمره انسان های والا و برجستهای بود که عمر خود را در بندگی خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم، در طریق جلب رضای الهی گام برداشت. سالیان دراز، حوزه علمیه مشهد را با درس فقه و تفسیر و عقاید رونق بخشید و طلاب و فضلای زیادی را مستفیض گردانید. در مقاطع گوناگون از سالیان مرارت بار نهضت اسلامی و به خصوص در حوادث دوران پیروزی انقلاب، پشتیبان و همراه مبارزین و مایه دلگرمی آنان بود. پس از پیروزی انقلاب نیز در صحنه های بسیار مهم و حساس با حضور مؤثر و با برکت خود، انقلاب را تقویت کرد و از جمله در سال های جنگ تحمیلی، مکرر لباس رزم پوشید و با وجود کهولت سن، در صحنه نبرد پیشوا و همگام جوانان مجاهد فی سبیل اللّه شد».
مقام معظم رهبری در فراز دیگری درباره ایشان فرمودهاند: این عالم بزرگوار که پشتش خمیده است، یعنی تقریباً به حالت رکوع راه میرود و عصا به دستش میگیرد به جبهه رفت. قبا را کند و بچههای سپاه یک دست لباس بسیجی را به تنش کردند. خود ایشان اظهار علاقه کرده بود که کاری انجام بدهد. بچهها هم ایشان را پای خمپاره ۸۱ گذاشتند و گفتند شما گلوله خمپاره ۸۱ را در این لوله بگذارید (که البته خمپاره دقیقاً به اهداف مورد نظر خورد و خسارات فراوانی به دشمن بعثی وارد نمود.)
حضور باشکوه یک پیرمرد ۷۰ ـ ۸۰ ساله پشتخمیده پای خمپاره ۸۱
وقتی ایشان از جبهه برگشتند، ما در تهران زیارتشان کردیم. واقعاً نور خاصی پیدا کرده بود و حقیقتاً منور شده بود و از این چند ماهی که در آنجا مانده بود، خیلی شاد شده بود. گفت من در میان این بچهها واقعاً حال خاصی داشتم. این صفا و خلوص بچهها، ایشان را خیلی منقلب کرده بود. بعد گفت: «آنها به من گفتند این گلوله را در خمپارهانداز بگذارید وقتی که گذاشتید باید سرتان را به عقب بکشید و دستتان را هم در گوشتان قرار دهید تا صدایش شما را اذیت نکند و گوشتان دچار مشکل نشود.» گفت: «من دستم را در گوشم میگذاشتم و فریاد میکشیدم: «الله اکبر» ببینید حضور یک پیرمرد هفتاد ـ هشتاد ساله پشتخمیده در جبهههای جنگ، پای خمپاره ۸۱ چقدر باشکوه است!»
از شما با این وضعیت جسمی در خط مقدم کاری ساخته نیست!
در جبهه خدمت میرزا جوادآقا بودیم. من به میرزا این پیرمرد ۷۶ ساله و عصا به دست خیره شده بودم. به ایشان گفتم: «آقا! از شما که با این وضعیت جسمی در خط مقدم کاری ساخته نیست!» میرزا جوادآقا در جوابم فرمود: «اگرچه در خط مقدم کاری از من برنمیآید، اما همینکه با کف دستم خاک زیر پای بسیجیها را صاف کنم تا آنها راحتتر جهاد کنند، همین برای من کافی است !»در ادامه این حکایت را تعریف کردند: «چون ابراهیم خلیل را در آتش افکندند و آتش به آسمان زبانه کشید؛ قورباغهای که کمی دورتر از آتش بود، تاب نیاورد. دهان کوچکش را پر از آب میکرد و به زحمت بر آن آتش میریخت. از او پرسیدند: «چرا چنین کار بیهودهای میکنی؟ مگر تو میتوانی این آتش عظیم را با این مقدار آب دهانت خاموش کنی؟!»
دعوای آیتالله میرزاجوادآقای تهرانی با شهید برونسی
رزمندهای نقل میکند که مرحوم آیتالله میرزاجواد آقا تهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند. شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد علیهالسلام تشریف آوردند، موقع نماز که شد، قبول نمیکردند بروند جلو بایستند و نماز جماعت بخوانند. هرچه اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم، قبول نمیکردند. شهید برونسی به ایشان عرض کرد: «حاج آقا بروید جلو بایستد». فرمود: «شما دستور میدهید؟» شهید برونسی گفتند: «من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، خواهش میکنم». گفتند: «نه خواهش شما را نمیپذیرم». بچهها شروع کردند به التماس کردن که آقای برونسی، بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم. آقای برونسی با خنده گفت: «حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو، همینجوری با خنده دستور میدهم». حاج میرزا جواد آقا فرمودند: «چشم فرمانده عزیزم!».
نماز با سوز و حال عجیب حاج میرزا در حالی که اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود، تمام شد. بعد از نماز به شهید برونسی گفتند: «حاج عبدالحسین، از من فراموش نکنی؟ از جواد فراموش نکنی؟» شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: «حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما ما را فراموش نکنید!»میرزا جواد آقا فرمودند: «این تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که از جواد یادتان نرود؟!»
حجتالاسلام قرائتی از اخلاص میرزاجوادآقا میگوید
حجتالاسلام قرائتی چندی پیش در برنامه «سمت خدا» درباره اخلاص سخن میگفت و به نقل خاطرهای از مرحوم آقامیرزاجوادآقا تهرانی پرداخت و گفت: آیتالله میرزاجوادآقا تهرانی از علما درجه یک مشهد بودند، زمان طاغوت از من دعوت کردند که برای تدریس روش کلاس داری به مشهد بروم و طلبه های مشهد را آموزش دهم. من خانه قم را دادم و برای یک سال خانهای در مشهد اجاره کردم. یک عهدی با امام رضا(ع) بستم که یک سال هرگونه کلاس درسی شامل حوزه، دانشگاه و دبیرستان در مشهد داشته باشم و هیچ حقوق و تشکری نمی خواهم، در عوض شما از خدا بخواه من آخوند مخلص بشوم.
بعد از سه چهار ماه سر کلاس طلبهها بودم و هنگام خروج به علت اینکه کلاس شلوغ بود، یکی از طلبهها مرا دید و جلوتر از من خارج شد، من دوست داشتم که احتراما به من تعارف کند. در همین لحظه متاثر شدم که بر عهد خود نبودم و فهمیدم که اخلاص نداشتم. رفتم و گوشهای از مسجد نشستم و سپس نزد آیتالله تهرانی رفتم و گفتم که یادتان هست که به گفته شما به اینجا آمدم، چند ماه نیز تدریس کردم و هیچ حقوقی هم نگرفتم؛ اما امروز یک دسته گل به آب دادم. نه پول گرفتم و نه آخرت دارم. ایشان پرسیدند چرا، گفتم چون هنگام خروج دیدم به من تعارف نشد، یه جوری شدم.
ایشان بعد از این داستان شدیدا گریه می کردند و فریاد می کشیدند و من هم ناراحت بودم که چه شده است و از ایشان می خواستم که گریه نکند. ولی آنچنان گریه شدید شده بود که اشک از محاسن ایشان میچکید. گریه که تمام شد به من گفتند: برو به حرم و از امام رضا(ع) تشکر کن که وسط عمرت فهمیدی که مخلص نیستی، من امروز که ۸۰ سال دارم می گویم که دم درب باید به من تعارف کنند.
برگهایی از دفتر اخلاق آیتالله میرزاجوادآقای تهرانی
گفتهاند شبی دیروقت به منزل میآیند و به منزل که میرسند، متوجه میشوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، برای اجتناب از آزار و اذیت، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، تا اذان صبح در کوچه میمانند و تا اذان صبح همانجا قدم میزنند.
برای رفتن به طبقه دوم مدرسه پابرهنه میرفت تا صدای پای او حجره های کنار پلّهها را آزار ندهد… از درخت توت خانه اجارهای استفاده نمیکرد و میگفت: ما درخت را اجاره نکردهایم و میوهها را برای صاحبش میفرستاد… وصیت کرد به خاطر مراعات وقت مردم یک جلسه ختم برایش بگیرند… مخارج جبهه خود را میپرداخت و میگفت: من که سرباز نیستم… هنگام رسیدن وقت غروب کلام را قطع کرده و میگفتند «وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصیلا» سبحانالله میگفتند. به مساجدی می رفت که اورا نشناسند. سیّدی در کتابی به او اهانت کرده بود و برای عذرخواهی به منزلش آمد گفت: اگر اهانت بجا بوده که عذر ندارد و اگر بیجا بوده درعوض، جدّت ازمن شفاعت میکند… میگفت: دچار سردرد شدیدی شدم، خالصانه استغفار کردم برای همیشه سردردم خوب شد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰