شب هایی که شام نداشتیم

دوران کودکی ما بسیار در عسرت می‌گذشت. وضع خانواده ما به طوری بود که ما حتی همیشه نمی‌توانستیم نان گندم بخوریم و معمولاً نان جو می‌خوردیم. من شب هایی از کودکی را به یاد می‌آورم که در منزل شام نداشتیم و مادرمان با پول خردی که بعضی وقت ها مادر بزرگم به من یا یکی […]

1

دوران کودکی ما بسیار در عسرت می‌گذشت. وضع خانواده ما به طوری بود که ما حتی همیشه نمی‌توانستیم نان گندم بخوریم و معمولاً نان جو می‌خوردیم. من شب هایی از کودکی را به یاد می‌آورم که در منزل شام نداشتیم و مادرمان با پول خردی که بعضی وقت ها مادر بزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرانم می‌داد، قدری کشمش یا شیر می‌خرید تا با نان بخوریم. منزل پدری من که در آن متولد شده‌ام، یک خانه حدود ۶۰-۷۰ متری در محله‌ای فقیر نشین در مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه. هنگامی که برای پدرم مهمان می‏آمد – معمولا پدر برای این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، مهمان داشت- همه ما باید به زیر زمین می‏رفتیم تا مهمان برود.[۱]



[۱]. آشنایی با ستارگان هدایت، ص ۲۰٫